هلالی جغتایی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۴
چیست آن خسرو سیمینبدن زرینتاج؟
که به شب خانهٔ فولاد نشیمن دارد
چو ستونست ولی از مدد خیمه بپاست
سیمگونست ولی جامه ز آهن دارد
بته پیرهن آل عجب شاخ گلیست!
که ازو خانهٔ ما زینت گلشن دارد
شاهد پردهنشینیست که با روی چو ماه
در درونست و برون را همه روشن دارد
گاهی از آتش دل شعله فتد در جیبش
گاهی از باد […]

هلالی جغتایی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۷
دوش دیدم که به خواب من مدهوش آمد
مونس جان من آن دلبر خونینجگران
چون چراغ نظر افروختم از شمع رخش
گفتم ای چشم و چراغ همه صاحبنظران
چه سبب بود که با این همه بیداری من
دیده در خواب شد امشب به جمالت نگران
گفت این دولت بیدار از آنست که تو
بستهای چشم خود امشب ز خیال دگران

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا
آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا
از من امروز جدا می شود آن یار عزیز
همچو جانی که شود از تن بیمار جدا
گر جدا مانم ازو خون مرا خواهد ریخت
دل خون گشته جدا، دیده خونبار جدا
زیر دیوار سرایش تن کاهیده من
همچو کاهیست که افتاده ز دیوار جدا
من […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
گه گهم خوانی و گویی که: چه حالست ترا؟
حال من حال سگان، این چه سؤالست ترا؟
می کنم یاد تو و میروم از حال بحال
من باین حال و نپرسی که: چه حالست ترا؟
سالها شد که خیال کمرت می بندم
هرگزم هیچ نگفتی: چه خیالست ترا؟
ای گل باغ لطافت، ز خزان ایمن باش
که هنوز اول نوروز جمالست ترا
وصف […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
من کیم بوسه زنم ساعد زیبایش را؟
گر مرا دست دهد بوسه زنم پایش را
چشم ناپاک بر آنچهره دریغست، دریغ
دیده پاک من اولیست تماشایش را
ناز میبارد از آن سرو سهی سر تا پا
این چه نازست؟ بنازم قد و بالایش را
خواهم از جامه جان خلعت آن سرو روان
تا در آغوش کشم قامت رعنایش را
جای او دیده خونبار […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵
بچه نسبت کنم آن سرو قد دلجو را؟
هر چه گویم، به از آنست، چه گویم او را؟
مشنو، از بهر خدا، در حق من قول رقیب
که نکو نیست شنیدن خبر بد گو را
آنکه بد خوی مرا داد چنان روی نکو
کاشکی خوی نکوهم دهد آن بد خو را
تیغ بر من چه زنی؟ حیف که همچون تو کسی
بهر […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱
چند نادیده کنی؟ آه! چه دیدی از ما؟
نشنوی زاری ما، وه! چه شنیدی از ما؟
آخر، ای آهوی مشکین، چه خطا رفت که تو
با همه انس گرفتی و رمیدی از ما؟
حیف باشد که چو گل بر کف هر خار نهی
دامنی را، که بصد ناز کشیدی از ما
کام جان راست ببازار غمت صد تلخی
که بیک عشوه شیرین […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲
ای شده خوی تو با من بتر از خوی رقیب
روزم از هجر سیه ساخته چون روی رقیب
گفته بودی که: سگ ما ز رقیب تو بهست
لیک پیش تو به از ماست سگ کوی رقیب
بسکه از کعبه کوی تو مرا مانع شد
گر همه قبله شود، رو نکنم سوی رقیب
آن همه چین که در ابروی رقیبت دیدم
کاش در […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
چیست پیراهن آن دلبر شیرین حرکات؟
همچو سرچشمه خضرست و بدن آب حیات
این چه قدست و چه رفتار و چه شیرین حرکات؟
گوییا موج زنان می گذرد آب حیات
گر بیاد لب او زهر دهندم که: بنوش
تلخی زهر ز هر در دهدم ذوق نبات
این چه ماهیست که در کلبه تاریک منست؟
آب حیوان نتوان یافت چنین در ظلمات
بسکه از […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
ای که از یار نشان می طلبی، یار کجاست؟
همه یارند، ولی یار وفادار کجاست؟
تا نپرسند، بخوبان غم دل نتوان گفت
ور بپرسند، بگو: قوت گفتار کجاست؟
رفت آن تازه گل و ماند بدل خار غمش
گل کجا جلوه گر و سرزنش خار کجاست؟
صبر در خانه ویرانه دل هیچ نماند
خواب در دیده غمدیده بیدار کجاست؟
پار بر داغ دل سوخته […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰
عشقبازی چه بلا فکر خطایی بودست!
عشق خود عشق نبودست، بلایی بودست
کاش بینند بی خبران حسن ترا
تا بدانند که ما را چه خدایی بودست
در دیاری که گل روی ترا پروردند
خوش بهاری و فرح بخش هوایی بودست!
عهد کردی که وفا پیشه کنی، جهد بکن
تا بدانم که درین عهد وفایی بودست
باغ فردوس زمینست که آنجا روزی
سرو گل پیرهنی، […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵
این همه لاله، که سر بر زده از خاک منست
پارهای جگر سوخته چاک منست
درد عشاق ز درمان کسی به نشود
خاصه دردی، که نصیب دل غمناک منست
استخوانهای من از خاک درش بردارید
باغ فردوس چه جای خس و خاشاک منست؟
همه کس را بجمالش نظری هست ولی
لایق چهره پاکش نظر پاک منست
باغبان، چند کند پیش من آزادی سرو؟
سرو […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸
نخل بالای تو سر تا بقدم شیرینست
این چه نخلست که هم نازک و هم شیرینست؟
بسکه چون نیشکری نازک و شیرین و لطیف
بند بند تو، ز سر تا بقدم شیرینست
گر چه در عهد تو شیرین سخنان بسیارند
کس بشیرین سخنی مثل تو کم شیرینست
دم صبحست، بیا، تا قدح از کف ننهیم
که می تلخ درین یک دو سه […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیست
شب چنین، روز چنان، آه! چه مشکل حالیست!
هرگزت نیست بر احوال غریبان رحمی
ما غریبیم و تو بی رحم، غریب احوالیست!
گر فتد مردم چشمم برخت، روی مپوش
تو همان گیر که: بر روی تو این هم خالیست
بر لب چشمه نوشین تو آن سبزه خط
شکرستان ترا طوطی فارغ بالیست
می […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
خاک آدم که سرشتند غرض عشق تو بود
هر که خاک ره عشق تو نشد آدم نیست
از جنون من و حسن تو سخن بسیارست
قصه ما و تو از لیلی و مجنون کم نیست
گر طبیبان ز پی داغ تو مرهم سازند
کی […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷
دگرم بسته آن زلف سیه نتوان داشت
آن چنانم که بزنجیر نگه نتوان داشت
تاب خیل و سپه زلف و رخی نیست مرا
روز و شب معرکه با خیل و سپه نتوان داشت
تا کی آن چاه ذقن را نگرم با لب خشک؟
این همه تشنه مرا بر لب چه نتوان داشت
دیده بر بستم و نومید نشستم، چه کنم؟
بیش ازین […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰
روز من شب شد و آن ماه براهی نگذشت
این چه عمریست که سالی شد و ماهی نگذشت؟
ذوق آن جلوه مرا کشت، که وی از سر ناز
آمد و گاه گذشت از من و گاهی نگذشت
عمر بگذشت و همان روز سیه در پیشست
در همه عمر چنین روز سیاهی نگذشت
قصه شهر دل و لشکر اندوه مپرس
که از آن […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
یا تمنای وصال تو مرا خواهد کشت
یا تماشای جمال تو مرا خواهد کشت
باز در جلوه ناز آمده ای همچو نهال
جلوه ناز نهال تو مرا خواهد کشت
روز وصلست، تو در کشتن من تیغ مکش
که شب هجر خیال تو مرا خواهد کشت
چند پرسی که: ترا زار کشم یا نکشم؟
جهد کن، ور نه خیال تو مرا خواهد کشت
شاه […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳
دل بامید کرم دادم و دیدم ستمت
چه ستمها که ندیدم بامید کرمت؟
دارم آن سر: که بخاک قدمت سر بنهم
غیر ازینم هوسی نیست، بخاک قدمت
تویی آن پادشه مملکت حسن، که نیست
حشمت و خیل بتان در خور خیل و حشمت
لطف تو کم ز کم و جور تو بیش از بیشست
میکنم شکر و ندارم گله از بیش و […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶
اگر از آمدنم رنجه نگردد خویت
هر دم از دیده قدم سازم و آیم سویت
گر بدانم که توان بر سر کویت بودن
تا توانم نروم جای دگر از کویت
سر من خاک رهت باد! که شاید روزی
بر سرم سایه کند سرو قد دلجویت
یا مرا زار بکش، یا مرو از پیش نظر
که ز کشتن بترست این که نبینم رویت
میکشم […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
کارم از دست شد و دل ز غمت زار افتاد
فکر دل کن، که مرا دست و دل از کار افتاد
بهتر آنست که چون گل نشوی همدم خار
چند روزی که گل حسن تو بی خار افتاد
میرود خون دل از دیده، ولی دل چه کند؟
که مرا این همه از دیده خونبار افتاد
تا ابد پشت بدیوار سلامت ننهد
دردمندی […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷
سایه ای کز قد و بالای تو بر ما افتد
به ز نوریست که از عالم بالا افتد
هر کجا دیده بر آن قامت رعنا افتد
رود از دست دل زار و همه جا افتد
هر که در کوی تو روزی بهوس پای نهاد
عاقبت هم بسر کوی تو از پا افتد
آنکه افتد سر ما در گذر او همه روز
کاش! […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸
گر ز رخسار تو یک لمعه بدریا افتد
آب آتش شود و شعله بصحرا افتد
بسکه از قد تو نالیم بآواز بلند
هر نفس غلغله در عالم بالا افتد
روز وصلست، هم امروز فدای تو شوم
کار امروز نشاید که بفردا افتد
دارم امید که: چون تیغ کشی دردم قتل
هر کجا پای تو باشد سرم آنجا افتد
رفتی از خانه ببازار بصد […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰
تا کی آن شوخ نظر بر دگری اندازد؟
کاشکی جانب ما هم نظری اندازد
آه از آن خنجر مژگان، که بهر چشم زدن
چاکها در دل خونین جگری اندازد
بخت بد گر نرساند خبر وصل ترا
باری از مرگ رقیبان خبری اندازد
ای خوش آن عاشق پر ذوق، که از غایت شوق
دست در گردن زرین کمری اندازد
سر گرانست هلالی، قدح باده […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱
یار، هر چند که رعنا و سهی قد باشد
گر بعشاق نکویی بکند بد باشد
مقصد اهل نظر خاک در تست، بلی
چون تو مقصود شوی کوی تو مقصد باشد
آنکه در حسن بود یکصد خوبان جهان
حسن خلقی اگرش هست یکی صد باشد
الف قد تو پیش همه مقبول افتاد
این نه حرفیست که بروی قلم رد باشد
موی ژولیده من بین […]
