گنجور

 
هلالی جغتایی

بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیست

شب چنین، روز چنان، آه! چه مشکل حالیست!

هرگزت نیست بر احوال غریبان رحمی

ما غریبیم و تو بی رحم، غریب احوالیست!

گر فتد مردم چشمم برخت، روی مپوش

تو همان گیر که: بر روی تو این هم خالیست

بر لب چشمه نوشین تو آن سبزه خط

شکرستان ترا طوطی فارغ بالیست

می روی تند که: باز آیم و زارت بکشم

این نه تندیست، که در کشتن من اهمالیست

قرعه بندگی خویش بنامم زده ای

این سعادت عجبست! این چه مبارک فالیست!

ماه من سوی هلالی نظری کرد و گذشت

کوکب طالع او را نظر اقبالیست

 
 
 
حافظ

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست

حالِ هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

مردم دیده ز لطفِ رخِ او در رخِ او

عکس خود دید، گمان برد که مشکین خالیست

می‌چکد شیر هنوز از لبِ همچون شکرش

[...]

امیرعلیشیر نوایی

در دلم تیرگی از فرقت مشکین‌خالیست

که ازو هر نفسم آمده مشکل خالیست

مرغ دل کش نبود بال به سوی تو پرد

چه عجب از غم این دلشده فارغ بالیست

دود اندوه ملامت دل پر خون مرا

[...]

ادیب الممالک

نه دمکراسی داشته و نه سوسیالیست

دو گروهند ولی مقصدشان بس عالی‌ست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه