گنجور

 
هلالی جغتایی

دل به امید کرم دادم و دیدم ستمت

چه ستم‌ها که ندیدم به امید کرمت؟

دارم آن سر: که به خاک قدمت سر بنهم

غیر ازینم هوسی نیست، به خاک قدمت

تویی آن پادشه مملکت حسن، که نیست

حشمت و خیل بتان درخور خیل و حشمت

لطف تو کم ز کم و جور تو بیش از بیش است

می‌کنم شکر و ندارم گله از بیش و کمت

عاشق دلشده را موج غم از سر بگذشت

دست او گیر، که افتاده به دریای غمت

رقم از مشک زدی بر رخش، ای کاتب صنع

آفرین بر تو و بر خامهٔ مشکین رقمت!

دفتر شرح غمت رفت، هلالی، همه جا

گرچه صد ره ببریدیم زبان قلمت