گنجور

 
هلالی جغتایی

چند نادیده کنی؟ آه! چه دیدی از ما؟

نشنوی زاری ما، وه! چه شنیدی از ما؟

آخر، ای آهوی مشکین، چه خطا رفت که تو

با همه انس گرفتی و رمیدی از ما؟

حیف باشد که چو گل بر کف هر خار نهی

دامنی را، که بصد ناز کشیدی از ما

کام جان راست ببازار غمت صد تلخی

که بیک عشوه شیرین نخریدی از ما

بود مقصود تو آزردن ما، شکر خدا

که بمقصود دل خویش رسیدی از ما

اینک این جان ستم دیده که میخواست دلت

اینک آن دل که بجان می طلبیدی از ما

ما بمهرت، چو هلالی، دل و جان را بستیم

تو بشمشیر جفا مهر بریدی از ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode