گنجور

 
هلالی جغتایی

گه گهم خوانی و گویی که: چه حالست ترا؟

حال من حال سگان، این چه سؤالست ترا؟

می کنم یاد تو و میروم از حال بحال

من باین حال و نپرسی که: چه حالست ترا؟

سالها شد که خیال کمرت می بندم

هرگزم هیچ نگفتی: چه خیالست ترا؟

ای گل باغ لطافت، ز خزان ایمن باش

که هنوز اول نوروز جمالست ترا

وصف حسن تو چه گویم؟ که ز اسباب جمال

هر چه باید همه در حد کمالست ترا

نوبت کوکبه ماه منست، ای خورشید

بیش ازین جلوه مکن، وقت زوالست ترا

عمر بگذشت، هلالی، بامید دهنش

خود بگو: این چه تمنای محالست ترا؟