گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

ای ترا پای بر سر خورشید

سایه تست افسر خورشید

گرچه سایه ترا زمین بوسد

زآسمان بگذرد سر خورشید

نیکوان جمله چاکران تواند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

عقل در کفر و دین سخن گوید

عشق بیرون ازین سخن گوید

آن بیک شبهه در گمان افتد

وین ز حق الیقین سخن گوید

آن خود از علم جان نداند هیچ

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

ای دل از دوست جان دریغ مدار

جان از آن دلستان دریغ مدار

ماهرویا تو هم ز روی کرم

نظر از عاشقان دریغ مدار

آفتابی بر آسمان جمال

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

ای چو خورشید چشمه‌ای از نور

پرتو تو مباد از من دور

دوست راچون بود شکیب از دوست

چشم را کی بود ملال از نور

دو جهانش نیاید اندر چشم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

مست عشقت به خود نیاید باز

ور بِبُرّی سرش چو شمع به گاز

ای به نیکی ز خوب‌رویان فرد

وی به خوبی ز نیکوان ممتاز

هرکه در سایهٔ تو باشد نیست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

لب گل در تبسم آمد باز

بلبل اندر ترنم آمد باز

دهن بی زبان گل ز صبا

بی لب اندر تبسم آمد باز

بلبل از بهر سرگذشت فراق

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

من ز عشق تو رستم از غم خویش

ور بمیرم گرفته ام کم خویش

در درون خراب من بنگر

لمن الملک بشنو از غم خویش

زیر ابروت ماه رخسارت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

گر بدان خوش پسر رسد دستم

بلب چون شکر رسد دستم

ازوی انصاف خویشتن روزی

بستانم اگر رسد دستم

دور چون آسمان کنم شب و روز

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

ای منور بروی تو هر چشم

در دلم نور تو چو در سر چشم

هر دم از حسن تو دگر رنگی

روی تو جلوه کرده بر هر چشم

مه چو خورشید جویدت هر روز

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

ای غمت همنشین بیداران

درغمت مست گشته هشیاران

غم تو نقد جان بنسیه وصل

برده از کیسه خریداران

چشم عیار پیشه تو بریخت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

ای لبت را خواص جان دادن

عادتش بوسه روان دادن

بوسه تست جان و من مرده

نیست آسان بمرده جان دادن

چون کبوتر چرا نیاموزی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰

 

عشق را حمل بر مجاز مکن

جان ده ار عاشقی وناز مکن

با خودی گرد کوی عشق مگرد

مؤمنی بی وضو نماز مکن

دست باخود بکار دوست مبر

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷

 

همه جان و دلست دلبر من

گرچه نگذاشت جان و دل بر من

دل ز روزن چو گرد بیرون شد

کو چو باد اندر آمد از در من

مرغ شوقش مرا چو دانه بخورد

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

ای جمال تو رشک حورالعین

روح را کوی تست خلد برین

تا پدید آمد آفتاب رخت

شرمسارست آسمان ز زمین

گرچه زلف تو داده یاری کفر

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

دوست جز دل نمی پذیرد جای

در دل بر کسی دگر مگشای

دوست را هیچ جانخواهی یافت

تا ترا در دو کون باشد جای

در آن دوست را که کلید تویی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

هرکس از عشق می زند نفسی

عاشق تو به جز تو نیست کسی

شکرستان حسنی و ماییم

شکرستان حسن را مگسی

نظری سوی ما گدایان کن

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

دی مرا گفت آن مه ختنی

که من آن توام تو آن منی

ما دو سر در یکی گریبانیم

چون جداما (ن) کند دو پیرهنی

گو لباس تن از میانه برو

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶

 

حسن آن صورت از صفت بدرست

که بمعنی ز جمله خوبترست

روی حرفی ز حسن او دیدم

از معانی درو بسی صورست

سور مصحف نکویی را

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶ - و کتب الیه ایضا

 

دلم از کار این جهان بگرفت

راست خواهی دلم ز جان بگرفت

مدح سعدی نگفته بیتی چند

طوطی نطق را زبان بگرفت

آفتابیست آسمان بارش

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

وصف حسنش نمی توانم گفت

با همه کس اگر چه دانم گفت

آنچه جویم نمی توانم یافت

وآنچه بینم نمی توانم گفت

تو مرا بد مبین که من او را

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode