هرکس از عشق می زند نفسی
عاشق تو به جز تو نیست کسی
شکرستان حسنی و ماییم
شکرستان حسن را مگسی
نظری سوی ما گدایان کن
کندرین حسرتند خلق بسی
در دل هرکسی ز تو سوزی
در سر هریکی ز تو هوسی
از پی صید ما میفکن دام
که ز دست تویم در قفسی
شرمسارم که بهر خدمت تو
جز بجانیم نیست دست رسی
ای که در پیش تیز می رانی
یکدم اندیشه کن ز بازپسی
بتو پیوست سیف فرغانی
نتوانم جدا شدن نفسی
ببرد با خودش ببستانها
خویشتن چون بآب داد خسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و وابستگی عمیق به محبوب است. شاعر با استفاده از imagery های زیبا و جذاب، احساسات عاشقانه خود را بیان میکند. او میگوید که هیچکس نمیتواند بهجز خود محبوب به او توجه کند و همهی کسانی که از عشق میزنند، به نوعی به محبوب وابسته هستند. شاعر به حالت سوز و حسرت در دل عاشقان اشاره میکند و از محبوب درخواست میکند نظری به گدایان عشق بیندازد. همچنین، شاعر در مورد دشواری و درد جدایی از محبوبش صحبت میکند و حس شرم و ناتوانی برای خدمت به او را بیان مینماید. در نهایت، او به پیوند ناگسستنی خود با محبوب اشاره میکند که جدایی از او را غیرممکن میسازد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر عشق نفس میکشد، عاشق تو است و هیچکس غیر از تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ما در جایی هستیم که خوشی و زیبایی وجود دارد و همانطور که در دنیای شیرین و خوشایند زندگی میکنیم، به این نکته توجه داریم که نباید چیزهای کوچک و ناچیز را بیجهت بزرگ جلوه دهیم.
هوش مصنوعی: به ما نیز نگاهی بینداز، چرا که بسیاری از مردم به خاطر دلتنگی و آرزوهای دور از دسترس، در حسرت هستند.
هوش مصنوعی: در دل هر فردی عشق و اشتیاقی به تو وجود دارد و در ذهن هر کسی آرزویی از تو در سر دارد.
هوش مصنوعی: برای شکار ما، دام نگذار که ما در دستان تو در قفسی گرفتاریم.
هوش مصنوعی: شرمندهام که برای خدمت به تو تنها جانم را دارم و چیز دیگری در اختیار ندارم.
هوش مصنوعی: ای کسی که با سرعت به جلو میروی، کمی تأمل کن و به یاد داشته باش که بازگشت از مسیر چه پیامدهایی دارد.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از تو جدا شوم، حتی برای یک لحظه، چون با تو پیوند دل و جان دارم.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر میگوید که شخصی به همراه خود باغها و زیباییهای دلپذیر را میبرد، همانطور که وقتی هنگامی که خاکی در آب میخورد، رنگ و روح تازهای میگیرد. به نوعی میتوان اینطور تعبیر کرد که انسان با خود زیباییها و لحظات خوب زندگی را به جا میگذارد و با ورود به محیط جدید، روح تازهای پیدا میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بد از نیک فرق کرده بسی
قدر دعوی شناخته ز خسی
بده انصاف حق که هست امروز
دانشت را تمام دست رسی
به تکلف چنین سخن خیزد
[...]
جگرم خونگرفت و نیستکسی
که شود غمگسار من نفسی
راز پوشیده گرچه هست بسی
بر تو پوشیده نیست راز کسی
گفتمش: مثل این نگفته کسی
گفت: ازین نوع گفتهاند بسی
گوئیش هر دمی یگانه کسی
از همه دوستان مرا تو بسی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.