گنجور

 
سیف فرغانی

ای غمت هم‌نشین بیداران

در غمت مست گشته هشیاران

غم تو نقد جان به نسیهٔ وصل

برده از کیسهٔ خریداران

چشمِ عیّارپیشهٔ تو بریخت

به سر غمزه خون عیاران

پیش چشمت که مستی همه زوست

زده بر سنگ شیشه خماران

در سر زلف تو چو پای دلم

چشم تو بسته دست طراران

اندر اقلیم عشق تو بیم است

ملک الموت را ز بیماران

چون گروهی به عشق جان دادند

من چرا کم زنم ز همکاران

جان دهم در غم تو و نبرم

به قیامت خجالت از یاران

شادمانم از آنکه کشته شدند

به ز من در غم تو بسیاران

ناگزیر است عشق را محنت

پاسبانند گنج را ماران

هرکجا باد عشق تو بوزید

زنده دل گردد آتش از باران

بی طلب دیگری به تو نزدیک

تو چرا دوری از طلبکاران

دل به تو داد سیف فرغانی

ای جگرگوشهٔ جگرخواران

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
عنصری

ویحک ای ابر گنهکاران

سنگک و برف باری و باران

ابوالفرج رونی

روی چون حاصل نکوکاران

زلف چون نامه گنهکاران

غمزه مانند آرزوی مضر

در کمینگاه طبع بیماران

خیره اندر کرشمه چشمش

[...]

سنایی

منم آن مفلسی که کیسهٔ من

ندهد شادیی به طراران

سیم در دست من نگیرد جای

چون خرد در دماغ می خواران

مستی از صحبتم بپرهیزد

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
حمیدالدین بلخی

از پی رغبت خریداران

در تو معلوم طبل عطّاران

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه