گنجور

 
سیف فرغانی

ای ترا پای بر سر خورشید

سایه تست افسر خورشید

گرچه سایه ترا زمین بوسد

زآسمان بگذرد سر خورشید

نیکوان جمله چاکران تواند

ذرها جمله لشکر خورشید

سوی تو هر شبی که جامه چرخ

در گریبان کشد سر خورشید

نامهای نیاز هر ذره است

زیر بال کبوتر خورشید

در غم تست استخوان هلال

ضلع پهلوی لاغر خورشید

ای چو مه از شعاع چهره تو

یافته نور پیکر خورشید

بر درتو زمن نماند اثر

محو شد سایه بر در خورشید

من نیم در خور تو وچه عجب

سایه گر نیست در(خور) خورشید

جز بنامت نمی زند در کان

سکه بر سیم زرگر خورشید

بیخ مهرتو کاشته در دل

دایه تخم پرور خورشید

پیش روی تو ماه آینه ییست

پیش روی منور خورشید

پرتوی بر زمین فتد چو نهند

آیینه در برابر خورشید

گر کند سایه تو تربیتش

ذره گردد برادر خورشید

مدح تو گفت سیف فرغانی

ذره یی شد ثناگر خورشید