گنجور

 
سیف فرغانی

ای لبت را خواص جان دادن

عادتش بوسه روان دادن

بوسه تست جان و من مرده

نیست آسان بمرده جان دادن

چون کبوتر چرا نیاموزی

دوست را طعمه از دهان دادن

بگه بوسه رو ترش چه کنی

چو بخیلان بوقت نان دادن

با لب خشک من چه خوش باشد

بوسه تر بر آن لبان دادن

دهنت هست لیک پیدا نیست

چون خبر شاید از نهان دادن

راست چون چشمه خضر نامیست

زآنک نتوان ازو نشان دادن

بوسه یی گر دهی رضا نبود

مر رقیب ترا در آن دادن

گربه خانه را دریغ آید

بسگ کوی استخوان دادن

بوسه یی داذی و همی گویی

که پشیمان شدم از آن دادن

من چو منکر نیم یکی را صد

باز واپس همی توان دادن

چون مرا هیچ چیز دیگر نیست

که توانم بدوستان دادن

بوسهایی که اندرین غزلست

بتو خواهم یکان یکان دادن

سیف فرغانی از زمین هرگز

بوسه نتوان بر آسمان دادن