گنجور

 
سیف فرغانی

ای لبت را خواص جان دادن

عادتش بوسه روان دادن

بوسه تست جان و من مرده

نیست آسان بمرده جان دادن

چون کبوتر چرا نیاموزی

دوست را طعمه از دهان دادن

بگه بوسه رو ترش چه کنی

چو بخیلان بوقت نان دادن

با لب خشک من چه خوش باشد

بوسه تر بر آن لبان دادن

دهنت هست لیک پیدا نیست

چون خبر شاید از نهان دادن

راست چون چشمه خضر نامیست

زآنک نتوان ازو نشان دادن

بوسه یی گر دهی رضا نبود

مر رقیب ترا در آن دادن

گربه خانه را دریغ آید

بسگ کوی استخوان دادن

بوسه یی داذی و همی گویی

که پشیمان شدم از آن دادن

من چو منکر نیم یکی را صد

باز واپس همی توان دادن

چون مرا هیچ چیز دیگر نیست

که توانم بدوستان دادن

بوسهایی که اندرین غزلست

بتو خواهم یکان یکان دادن

سیف فرغانی از زمین هرگز

بوسه نتوان بر آسمان دادن

 
 
 
سلطان ولد
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۵ - در بیان آنکه پاکی باطن را آبش شیخ است. لابد که ناپاک از آب پاک شود. حرفتها و صنعتها که کمترین چیزهاست بی استادی و معلمی حاصل نمیشود، شناخت خدای تعالی که مشکلترین و عزیزترین کارهاست و بالای آن چیزی نیست از خود کی میتوان بدان رسیدن. حق تعالی برای آن کار نیز معلمان پیدا کرد و آن انبیاء و اولیاء اند علیهم السلام بی حضرت ایشان آن کار بکس میسر نشود. آنکه بی استاد دانست نادر است و برنادر حکم نیست و هم آن نادر برای آنست که خلق دیگر از او بیاموزند و چون آموختند و بمراد رسیدند، چه از غیب و چه از استاد. باز نباید گفتن بمرید واصل که از آن شیخ که تو یافتی من نیز بروم و از او طلب دارم از تو قبول نمیکنم. همچنانکه نشاید گفتن که من از پیغمبر و یا از شیخ نمیستانم بروم از آنجا بطلبم که ایشان یافتند. از این اندیشه آدمی کافر شود زیرا این همان است، مثالش چنان باشد که شخصی چراغی افروخته باشد دیگری هم که طالب چراغ باشد گوید که من از این چراغ نمیافروزم چراغ خود را بروم از آنجا بیفروزم که تو افروخته‌ای، این سخن نه موجب مضحکه باشد.

زندگی یابد او زجان دادن

هر نفس تازگی دران دادن

همام تبریزی

او تواند به خاک جان دادن

دانش و لهجه و بیان دادن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه