دوست جز دل نمی پذیرد جای
در دل بر کسی دگر مگشای
دوست را هیچ جانخواهی یافت
تا ترا در دو کون باشد جای
در آن دوست را که کلید تویی
تا درآیی زخویشتن بدرآی
برسرکوی آن توانگر حسن
سیر از هر دوعالمست گدای
ازپی نان اگر سخن گوید
همچو لقمه زبان خویش بخای
ملک دنیا به اهل دنیا ده
کاه تسلیم کن بکاه ربای
دست همت برآور ای درویش
خویشتن را ازین وآن بربای
هرکه از دام غیر دانه بخورد
مرغ اوراست بیضه گوهر زای
تیره از زنگ حب جان ماندست
دل که آیینه ییست دوست نمای
جانت گر در سماع خوش گردد
چون شکر درنی ودم اندر نای
از سر وجد دست برهم زن
زود بر فرق آسمان نه پای
حال خود را ز چشم خلق بپوش
گنج داری بمفلسان منمای
دست در کار کن که از سر مویی
نگشاید گره بناخن پای
هرکه بر خود در مراد ببست
دست او شد کلید هر دو سرای
کم سخن باش سیف فرغانی
وربگویی برین سخن مفزای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خداوند عید روزه گشای
بر تو فرخنده شد چو فر همای
مژده ها داردت ز نصرت و فتح
شاد باش و به عز و ناز گرای
ای بر اطراف مملکت برده
[...]
ای همایون بنای آهو پای
آهویی نانهاده در تو خدای
ایمن از مکر و قصد یکدیگر
در تو شیران و آهوان سرای
سقف تو چون فلک نگارپذیر
[...]
هست گویی به حکم بار خدای
آفتاب اندر این خجسته سرای
آفتابی که دید در گیتی
بر نهاده کلاه و بسته قبای
سایهٔ ایزدست شاه جهان
[...]
بیش از این در میان چاه مپای
دست بر حبل زن، زچاه برآی
بس مبارک بود چو فر همای
اول کارها به نام خدای
ذوالجلالی که پیک درگهش اند
ماه و خورشید آسمان فرسای
آنکه اندر خزان قدرت اوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.