گنجور

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

چند در بند کشم این دلِ هرجایی را

بیش از این صبر نباشد سرِ سودایی را

غمت آن روز که در کلبهٔ دل بار انداخت

به ادب عذر نهادیم شکیبایی را

مُصحَفِ روی تو با این خطِ زیبا چه عجب

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

نفس بازپسین است ز هجرت جان را

مژده ای بخت که شد عمر به سر هجران را

طاقت باج غمش در دل ویرانه نماند

باز هشتم بوی این دهکده ویران را

محترم دار غم ای دل که خداوند کرم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

در کمالت چه دهم داد سخندانی را

حد گذشته است از آنصورت انسانی را

جرم دل نیست که چشم از تو بگرداند باز

اختیاری نبود کشتی طوفانی را

پرده بردار که از لطف نیارد دیدن

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

کس نزد پای بگویت که نه سر داد آنجا

روید از خاک مگر خنجر بیداد آنجا

زلفت ار گرد برانگیخت زشهری چه عجب

خاک یکسلسله دل آمده بر باد آنجا

بهوای گل رویت چمنی باز نماند

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

سال‌ها گوشه غم بود دل ریش مرا

باز عشق آمد و افکند به تشویش مرا

صورت شیخ گرفتم به نظر جلوه نداشت

به عنایت نظری ای بچه درویش مرا

با کمند سر زلفت همه چشم است به چشم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

گیرم اندر دل پر درد هزاران غم از اوست

داوری پیش که آرم که همه عالم از اوست

شادی خاطر او باد زما یکسان است

دل اگر غمزده از دوست وگر خرم ازوست

خون بده جای می کهنه مرا ای ساقی

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

چندم از کشمکش موی تو جان این همه نیست

عمر پیری کهن ای تازه جوان این همه نیست

دل ما و هدف نیر نگاهت هیهات

اعتبار منِ بی‌نام و نشان این همه نیست

مگرم از در لطفی اگر آید ساقی

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

هر شکاری شود از چنگل شهباز گرفت

جز دو چشمت که دل از وی نتوان باز گرفت

ز شبیخون سر زلف به هم نازده چشم

سر راهم سپه غمزه غماز گرفت

مشکن ای دوست دلم را که دگر ناید باز

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

لوحش الله صنما این چه دهان است و لب است

خوشه‌چینان به هم آیید که وقت رطب است

نه در اندیشه فردا و نه در حسرت دوش

الله الله شب وصل تو چه فرخنده شب است

در قیامت می کوثر ز تو باد ایزآمد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

لب عذرا که دل وامق از آن خونین است

نوعروسیست که خون جگرش کابین است

نه گزیراست که غم کام من از زهر گشود

طعم پیمانه اگر تلخ و گر شیرین است

چشمت ار خنجر مستانه کشد شیوه اوست

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

همه را چشم عنایت زتو شیرین پسر است

من تعنت نکنم هرچه تو باری شکر است

دی برویم نظری کرد و دوایم فرمود

می ندانست که بیماری من از نظر است

گل بصد ناز شکفته است تو در خواب هنوز

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

آن نه زلفیست که پیچیده بدور ذقن است

چنبر لاله و نسرین و گل و یاسمن است

آن نه چشمست و نه ابرو و نه مژگان دراز

آفت جان و بلای سر و آزار تن است

بسر زلف تو سوگند که پیمان تو من

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

ز غمت خون دلی نیست که در جامم نیست

دور غم شاد اگر دور فلک رامم نیست

در فراق لب شیرین تو ای چشمهٔ نوش

به لبت تلخی زهری نه که در کامم نیست

بی‌تو شامی اگر ای وصل به صبح آوردم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

خبر ما که برد باز بدان لعبت مست

کاندران حقه که سرّیکه نهفتیم شکست

که بمژگان سپرد غمزه و گهگاه بزلف

سر سربسته ما بین که رود دست بدست

قاتلم زحمت یک تیرنگه بیش نداد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

صنما زخم دل از چاره اغیار گذشت

زلف بگشا که دگر کار دل از کار گذشت

ایصبا با مه ما گوی که بیمار غمت

بی تو بیزار شد از زندگی زار گذشت

در دلم بود که اظهار کنم حالت عشق

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

جنبش کبک بزیبائی رفتار تو نیست

پر طاوس بحسن خط رخسار تو نیست

شکری نیست که در خنده شیرین توئی

نمکی نیست که در لهجه گفتار تو نیست

همه افسوس بدلدادن من دارد و من

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

آن نه مست است که می خورد و ببازار افتاد

مست آن بود که در خانه خمار افتاد

دل چون فانوس خیال از اثر شعله شمع

بسکه بر دور تو گردید زرفتار افتاد

شاهد حسن تو در پرده نهان بود هنوز

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

سرخوشانی که شراب لب مستانه زدند

سنک بر جام و خم و ساغر و پیمانه زدند

خسرو حسن تو تا نرگس مستانه گشود

کوس تعطیل ببام در میخانه زدند

پرده بردار ز رخ تا همه اقرار دهند

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

همچو نی وصل تو هر دم که مرا یاد آید

تا نفس هست دل از درد بفریاد آید

همه عشاق ز بیداد بتان داد کشند

من همه داد کشم تا ز تو بیدار آید

ناز صیاد دلا چونتو بسی کشته بدام

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

خون من جای می ار خورد لبش نوشش باد

لیک عهد لبش امّید که در گوشش باد

خیره‌رویی که خطا بر قلمِ صُنع گرفت

شرم از این چشم و لب و زلف و بناگوشش باد

تا سپاه خط سبزش به در آید به قصاص

[...]

نیر تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode