لوحش الله صنما این چه دهان است و لب است
خوشهچینان به هم آیید که وقت رطب است
نه در اندیشه فردا و نه در حسرت دوش
الله الله شب وصل تو چه فرخنده شب است
در قیامت می کوثر ز تو باد ایزآمد
مستی اشتر بختی نه زآب عنب است
شکر است آن نه تکلم رطبست آن نه دهان
نمکست آن نه تبسم عسل است آن نه لب است
سرو سرکش اگر اینقامت رعنا بیند
پیش رفتار تو از پای نیفتد حطب است
بیمحابا مگذر از سرم ای شوخ عراق
زآب چشمم به حذر باش که شطالعرب است
ای که گفتی سپر از پنجه خوبان مفکن
دیگری جو که مرا جیب تهور قصب است
مشکل آن است که هر حادثه را سببی است
جز ملال تو که از صحبت ما بیسبب است
شب هجران تو شدم به خیالی آری
خسته را لذت خمیازه تقاضای تب است
گبرم از مام و بدر بی خبر آئی بر من
با رقیبت چه توان کرد که داء العصب است
با مده دل به بتان یا چو دهی حوصله کن
خانه آتش نکند آنکه حصارش قصب است
چونکه مقصود توئی راه چه دشوار و چه سهل
پرسش بادیه و کوه نه شرط طلب است
من به عمدا نه در اینجا به ره سرگردانم
از سر موی توام بند به پای ادب است
ای دل آماده پیکان سر مژگان باش
که نهان با منش آهسته نگاهی عجب است
وقت آن است که سرمست به گلزار آیی
خاصه امروز که عید است و زمان طرب است
مایه عیش و تنعم همه جمع است ولی
باغ بیروی دل افروز تو زندان شب است
کوی سبقت چه عجب گر برم از فارس فارس
که مرا ارث فصاحت ز امیر عرب است
آنمهین صادر اول که بدیوان بقاست
فرد آخر که ز طومار عمل منتخب است
نیّر اندر دو جهان این شرفم بس که مرا
اکتساب حسب از آن شه عالی نسب است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قاضی اسعد که عمید است او خزاعی نسب است
مرکز دانش و سرمایه و فضل و ادب است
به عجم زاده ولی فخر نژاد عرب است
دیدن طلعت میمونْش طرب را سبب است
سخت عالی نسب و خوشخط و نیکو لقب است
[...]
روز می خوردن و شادی و نشاط و طرب است
ناف هفته است اگر غرهٔ ماه رجب است
برگریزان به همه حال فرو باید ریخت
به قدح آنچه از او برگ و نوای طرب است
مادر باغ سترون شد و زادن بگذاشت
[...]
آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است
نه دهانیست که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی و بداند که لب است
آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت
[...]
به دو گیسو مه روی تو نه چندان عجب است
عرصه جلوه خورشید میان دو شب است
جان شیرین به کدامین بسپارم چه کنم
دو دلم در دل من تا هوس آن دو لب است
نه وفا از تو به دل میگذرانم نه وصال
[...]
عشق بیتابی ذرات جهان را سبب است
زردی چهره خورشید ز درد طلب است
یک زمان بی دم گرم و نفس سرد مباش
که ز انفاس، همین یک دو نفس منتخب است
مگشا لب به شکرخند که در عالم درد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.