ز غمت خون دلی نیست که در جامم نیست
دور غم شاد اگر دور فلک رامم نیست
در فراق لب شیرین تو ای چشمهٔ نوش
به لبت تلخی زهری نه که در کامم نیست
بیتو شامی اگر ای وصل به صبح آوردم
خون به دست آر که دیگر طمع شامم نیست
آنچنان برده ز سر هوش من آن دانهٔ خال
که پیم رفته به دام و خبر از دامم نیست
ای که انگار من از نالهٔ شبگیر کنی
به چه آرام دهم دل که دلآرامم نیست
کفر زلف تو که ایمان مرا غارت کرد
گرش از دست دهم بهره ز اسلامم نیست
نام من رفت به عشق تو در آفاق هنوز
من و سرگرمی سودا خبر از نامم نیست
دست در حلقهٔ آن زلف مسلسل نزنید
طاقت سنگ و تماشای در و بامم نیست
خیز تا رخت به سرمنزل عنقا فکنیم
بیش از این حالت دمسازی انعامم نیست
کافرم من اگر از کوی تو برتابم روی
گرچه بر خوان تو مهمانم و اکرامم نیست
نیّر ار ساقی حشرم ندهد جام مراد
وای بر من که چو زاهد رگ ابرامم نیست
علی آن کعبهٔ مقصود کز آغاز وجود
جز به سوی حرم درگهش احرامم نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
[...]
چه کنم در شب هجران تو آرامم نیست
یک نظر بر رخ جان بخش دلارامم نیست
با همه درد که در آتش دل سوخته ام
آرزوی و هوس صحبت هر خامم نیست
گرچه مانند صراحی شده خون در جگرم
[...]
تا شدم شیفته زلف تو آرامم نیست
همچو آغاز غمت شادی انجامم نیست
دلم آن گونه به دام تو هوس کرد که هیچ،
حلقه ای خوبتر از حلقه اندامم نیست
من که در آتش سودای غمت پخته شدم،
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.