خبر ما که برد باز بدان لعبت مست
کاندران حقه که سرّیکه نهفتیم شکست
که بمژگان سپرد غمزه و گهگاه بزلف
سر سربسته ما بین که رود دست بدست
قاتلم زحمت یک تیرنگه بیش نداد
ترک بیمار کمانکش نگر و قوت شست
ساقیا پر شده پیمانه ام از درد خمار
باده گر صاف و اگر در دیده هرچه که هست
شربتی گر زلب لعل تو نوشم تا حشر
مدعی باشم اگر شهد شناسم زکبست
دگر ای ترک کماندار مرنجان بازو
که نمانده است بجان تیر ترا جای نشست
چشم او کشتن عشاق بفردا نگذاشت
فکر فردا نکند مغبچه باده پرست
ناز چشم تو برم کز دل من جست نشان
هر خدنگ مژه گر زجله ابروی تو جست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شور در شهر فگند آن بت زنارپرست
چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
پردهٔ راز دریده قدح می در کف
شربت کفر چشیده علم کفر به دست
شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش
[...]
قاضی اسعد که عمید است او خزاعی نسب است
مرکز دانش و سرمایه فضل و ادبست
بعجم زاده ولی فخر نژاد عربست
دیدن طلعت میمونش طربرا سبب است
سخت عالی نسب و خوشخط و نیکو لقب است
[...]
آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست
چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست
وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم
پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست
دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا
[...]
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست
مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان
باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست
صنما بسته آنم که در این منزل تست
خبری یابم زان زلف شکسته به درست
درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست
هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست
دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.