گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶

 

دامن اندر پای صبر آورده‌ای

پس به بیداد آستین برکرده‌ای

هر زمان گویی چه خوردم زان تو

بیش از این چبود که خونم خورده‌ای

یک به دستم کم کن از آهنگ جور

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

گر ترا روزی ز ما یاد آمدی

دل کجا از غم به فریاد آمدی

خرمن اندوه کی ماندی به جای

گر ز سوی وصل تو باد آمدی

کاشکی بر دست کار چاپکی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸

 

بس دل‌افروز و دلارام آمدی

خه به نام ایزد به هنگام آمدی

بسکه بودم در پی صید چو تو

آخرم امروز در دام آمدی

کار آن عشرت ز تو اندام یافت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰

 

یک زمان از غم نیاسایم همی

تا که هستم باده پیمایم همی

می‌کنم تدبیر گوناگون ولیک

بستهٔ تقدیر نگشایم همی

چند باشم دروفای دلبران

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵

 

گرد ماه از مشک خرمن می‌زنی

واتش اندر خرمن من می‌زنی

پردهٔ شب را بدین زودی چرا

بر فراز روز روشن می‌زنی

من ز سودای تو بر سر می‌زنم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷

 

نام وصل اندر زبانی افکنی

تا دلم را در گمانی افکنی

راست چون جان بر میان بندد دلم

خویشتن را بر کرانی افکنی

از جهان آن دوست داری کاتشی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹

 

بی‌گناه از من تبرا می‌کنی

آنچه از خواریست با ما می‌کنی

سهل می‌گیرم خطاکاری تو

ورچه می‌دانم که عمدا می‌کنی

من خود از سودای تو سرگشته‌ام

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

از من ای جان روی پنهان می‌کنی

تا جهان بر من چو زندان می‌کنی

آشکارا گشت رازم تا ز من

خندهٔ دزدیده پنهان می‌کنی

خون دلهای عزیزان ریختن

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲

 

ناز از اندازه بیرون می‌کنی

وز جگر خوردن دلم خون می‌کنی

هرچه من از سرکشی کم می‌کنم

در کله‌داری تو افزون می‌کنی

ماه رخسارت نه بس در میغ هجر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳

 

باز آهنگ بلایی می‌کنی

قصد جان مبتلایی می‌کنی

با وفاداری که دربند تو شد

هر زمان قصد جفایی می‌کنی

کی شود واقف کسی بر طبع تو

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

دوستا گر دوستی گر دشمنی

جان شیرین و جهان روشنی

در سر کار تو کردم دین و دل

انده جانست وان در می‌زنی

برنیارم سر گرم در سرزنش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - در تهنیت نوروز و مدح عمادالدین پیروزشاه

 

خسروا روزت همه نوروز باد

وز طرب شبهای عمرت روز باد

افسر پیروز شاهی بر سرت

آفتاب آسمان‌افروز باد

چون قضای گنبد فیروزگون

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸ - در تعریف قصر و عمارتی که ناصرالدین در باغ ساخته بود

 

ای نمودار سپهر لاجورد

گشته ایمن چون سپهر از گرم و سرد

هم سپهر از رفعت سقفت خجل

هم بهشت از غیرت صحنت به درد

اشک این چون آب شنگرف تو سرخ

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۶ - در مدح سلطان فیروز شاه

 

ای بهمت برتر از چرخ اثیر

وز بزرگی دین یزدان را نصیر

برده حکمت گوی از باد صبا

کرده دستت دست برابر مطیر

ای جوان بختی که مثل و شبه تو

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۱ - در مدح صدرالامم کمال‌الدین محمود

 

ای به هستی داده گیتی را کمال

ملک را فرخنده هر روز از تو فال

صدر دنیایی و دنیا را به تو

هست هر ساعت کمالی بر کمال

چون وزارت آسمان رفعت شود

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۲ - در مدح صاحب نظام‌الدین محمد

 

ای گرفته عالم از عدلت نظام

ای نظام ابن النظام ابن النظام

ملک اقبال تو ملک لایزال

بخت بیدار تو حی لاینام

روی تقدیر از شکوهت در حجاب

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح امیر طغرل تکین

 

از در شاهی در طغرل تکین

شحنهٔ دین خنجر طغرل تکین

نوبتی ملک به زین اندرست

تا به ابد بر در طغرل تکین

پشت زمین کرد چو روی سپهر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۰ - مدح سلطان سنجر

 

ای ممالک را مبارک پادشاه

ای سزای خاتم و تخت و کلاه

تیغ خونخوارت پذیرفتار فتح

عفو جان‌بخشت خریدار گناه

روز کوشش بحر گردون کر و فر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۱ - در مدح سیدةالخواتین عصمة الدنیا والدین ترکان خاتون

 

ای به گوهر تا به آدم پادشاه

در پناه اعتقادت ملک شاه

ستر میمونت حریم ایزدست

کاندرو جز کبریا را نیست راه

از سیاست آسمان بندد تتق

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۴ - مدح سلطان سنجر انارالله برهانه

 

ای جهان را عدل تو آراسته

باغ ملک از خنجرت پیراسته

حلقهٔ شبرنگ زلف پرچمت

روزها رخسار فتح آراسته

در دو دم بنشانده از باران تیر

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode