گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

به درگاه عشقت چه نامی چه ننگی

به نزد جلالت چه شاهی چه شنگی

جهان پر حدیث وصال تو بینم

زهی نارسیده به زلف تو چنگی

همانا به صحرا نظر کرده‌ای تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی

که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی

کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم

ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی

نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

ای پسر گونه ز عشقت دست بر سر دارمی

گاه عشرت پیش تو بر دست ساغر دارمی

ورنه همچون حلقهٔ در داردی عشقت مرا

بر امیدت هر زمانی گوش بر در دارمی

نیستی پشتم چو چنبر در غم هجران تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

تا به گرد روی آن شیرین پسر گردم همی

چون قلم گرد سر کویش به سر گردم همی

بهر آن بو تا که خورشیدی به دست آرم چنو

من به گرد کوی خیره‌خیره برگردم همی

پس چو میدان فلک را نیست خورشیدی چو تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

ای زبدهٔ راز آسمانی

وی حلهٔ عقل پر معانی

ای در دو جهان ز تو رسیده

آوازهٔ کوس «لَنْ تَرانی»

ای یوسف عصر همچو یوسف

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

 

تو آفت عقل و جان و دینی

تو رشک پری و حور عینی

تا چشم تو روی تو نبیند

تو نیز چو خویشتن نبینی

ای در دل و جان من نشسته

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸

 

گاه آن آمد بتا کاندر خرابی دم زنی

شور در میراث‌خواران بنی‌آدم زنی

بارنامهٔ بی‌نیازی برگشایی تا به کی

آتش اندر بارمایهٔ کعبه و زمزم زنی

صدهزاران جان متواری درآری زیر زلف

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۹

 

دلم بربود شیرینی نگاری سرو سیمینی

شگرفی چابکی چستی وفاداری به‌آیینی

جهانسوزی دل‌افروزی که دارد از پی فتنه

ز شکّر بر قمر میمی ز سنبل بر سمن سینی

به نزد زلف چون مشکش نباشد مشک را قدری

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

الا ای نقش کشمیری الا ای حور خرگاهی

به دل‌سنگی به برسیمی به قدسروی به رخ‌ماهی

شه خوبان آفاقی به خوبی در جهان طاقی

به لب درمان عشاقی به رخ خورشید خرگاهی

خوش و کش و طربناکی شگرف و چست و چالاکی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱

 

عاشق نشوی اگر توانی

تا در غم عاشقی نمانی

این عشق به اختیار نبود

دانم که همین قدر بدانی

هرگز نبری تو نام عاشق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

ربی و ربک‌الله ای ماه تو چه ماهی

کافزون شوی ولیکن هرگز چنو نکاهی

مه نیستی که مهری زیرا که هست مه را

گاه از برونش زردی گاه از درون سیاهی

با مایهٔ جمالت ناید ز مهر شمعی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

برخی رویتان من ای رویتان چو ماهی

وی جان بیدلان را در زلفتان پناهی

با رویتان تنی را باطل نگشت حقی

با زلفتان دلی را مشکل نماند راهی

جز رویتان که سازد جان‌های عاشقان را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

صنما چبود اگر بوسگکی وام دهی

نه برآشوبی هر ساعت و دشنام دهی

بستهٔ دام تو گشت است دل من چه شود

که مرا قوت از آن پسته و بادام دهی

پختهٔ عشق شود گرچه بود خام ای جان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

گفتی که نخواهیم تو را گر بت چینی

ظنم نه چنان بود که با ما تو چنینی

بر آتش تیزم بنشانی بنشینم

بر دیدهٔ خویشت بنشانم ننشینی

ای بس که بجویی تو مرا باز نیابی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح امین الملة قاضی عبدالودودبن عبدالصمد

 

ای چو نعمان‌بن ثابت در شریعت مقتدا

وی بحجت پیشوای شرع و دین مصطفا

از تو روشن راه حجت همچو گردون از نجوم

از تو شادان اهل سنت همچو بیمار از شفا

کس ندیده میل در حکمت چو در گردون فساد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در تفسیر چند سوره و نعت رسول اکرم و مدح قاضی عبدالودود

 

کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا

نیست دارالملک جز رخسار و زلف مصطفا

موی و رویش گر به صحرا نا وریدی مهر و لطف

کافری بی‌برگ ماندستی و ایمان بی‌نوا

نسخهٔ جبر و قدر در شکل روی و موی اوست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - این قصیدهٔ را عارف زرگر در مدح سنایی گفته

 

ای نهاده پای همت بر سر اوج سما

وی گرفته ملک حکمت گشته در وی مقتدا

بر سریر حکمت اندر خطهٔ کون و فساد

از تو عادل‌تر نبد هرگز سخن را پادشا

مشرق و مغرب ز راه صلح بگرفتی بکلک

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در پاسخ قصیدهٔ عارف زرگر

 

تا ز سر شادی برون ننهند مردان صفا

دست نتوانند زد در بارگاه مصطفا

خرمی چون باشد اندر کوی دین کز بهر حق

خون روان گشتست از حلق حسین در کربلا

از برای یک بلی کاندر ازل گفتست جان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در نعت رسول اکرم و مدح عارف زرگر

 

ای سنایی گر همی جویی ز لطف حق سنا

عقل را قربان کن اندر بارگاه مصطفا

هیچ مندیش از چنین عیاری ابرا بس بود

عاقله عقل ترا ایمان و سنت خون بها

مصطفا اندر جهان آن گه کسی گوید که عقل

[...]

سنایی
 
 
۱
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۹۱