گنجور

 
سنایی

صنما چبود اگر بوسگکی وام دهی

نه برآشوبی هر ساعت و دشنام دهی

بستهٔ دام تو گشت است دل من چه شود

که مرا قوت از آن پسته و بادام دهی

پختهٔ عشق شود گرچه بود خام ای جان

هر کرا روزی یک جام می خام دهی

نکنی ور بکنی ناز به هنجار کنی

ندهی ور بدهی بوسه به هنگام دهی

گر دل و جان به تو بخشیم روا باشد از آنک

جان فزون گردد ز آنگه که مرا جام دهی

جامهٔ غم بدرم من ز طرب چون تو مرا

تنگ در بسته میان، جام غم‌انجام دهی

بی‌قرار است سنایی ز غم عشق تو جان

چه بوَد گَرْش به یک بوسه تو آرام دهی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حزین لاهیجی

تا کی از عشوه، فریب دل ناکام دهی

جان ستانی گرو بوسه و دشنام دهی

رنجه کن دست، چو با تیغ و کفن آمده ام

گفته بودی که مراد دل ناکام دهی

ساغری نذر من دلشده، بر خاک فشان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه