گنجور

 
سنایی

به درگاه عشقت چه نامی چه ننگی

به نزد جلالت چه شاهی چه شنگی

جهان پر حدیث وصال تو بینم

زهی نارسیده به زلف تو چنگی

همانا به صحرا نظر کرده‌ای تو

که صحرا ز رویت گرفتست رنگی

ز عکس رخ تو به هر مرغزاری

ز دیبای چینی گشادست تنگی

شگفت آهوی تو که صید تو سازد

به هر چشم زخمی دلاور پلنگی

ز جعدت کمندی و شهری پیاده

جهانی سوار و ز چشمت خدنگی

اگر خواهی ارواح مرغان علوی

فرود آری از شاخ طوبا به سنگی

به تو کی رسد هرگز از راه گفتی

بر نار و نورت که دارد درنگی

کیم من که از نوش وصل تو گویم

نپوید پی شیر روباه لنگی

من آن عاشقم کز تو خشنود باشم

ز نوشی به زهری ز صلحی به جنگی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

وجودم به تنگ آمد از جور تنگی

شدم در سفر روزگاری درنگی

جهان زیر پی چون سکندر بریدم

چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی

برون جستم از تنگ ترکان چو دیدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه