گنجور

 
سنایی

ای چو نعمان‌بن ثابت در شریعت مقتدا

وی بحجت پیشوای شرع و دین مصطفا

از تو روشن راه حجت همچو گردون از نجوم

از تو شادان اهل سنت همچو بیمار از شفا

کس ندیده میل در حکمت چو در گردون فساد

کس ندیده جور در صدرت چو در جنت وبا

بدر دین از نور آثار تو می‌گردد منیر

شاخ حرص از ابر احسان تو می‌یابد نما

هر که شاگرد تو شد هرگز نگردد مبتدع

هر که مداح تو شد هرگز نگردد بی‌نوا

ملک شرع مصطفا آراستی از عدل و علم

همچنان چون بوستانها را به فروردین صبا

بدعت و الحاد و کفر از فر تو گمنام شد

شاد باش ای پیشکار دین و دنیا مرحبا

تا گریبان قدر بگشاد، چرخ آب گون

پاک دامن‌تر ز تو قاضی ندید اندر قضا

گرچه ناهموار بود از پیشکاران کار حکم

پیش ازین، لیکن ز فر عدلت اندر عهد ما

آن چنان شد خاندان حکم کز بیم خدای

می‌کند مر خاک را از باد، عدل تو جدا

شد قوی دست آنچنان انصاف کز روی ستم

شمع را نکشد همی بی امر تو باد هوا

روز و شب هستند همچون مادران مهربان

در دعای نیک تو هم مدعی هم مدعا

دستها برداشته، عمر تو خواهان از خدای

از برای پایداریت اهل شهر و روستا

چون به شاهین قضا انصاف سنجی‌گاه حکم

جبرئیل از سد ره گوید با ملایک در ملا

حشمت قاضی امین باید، درین ره بدرقه

دانش قاضی امین زیبد، درین در پادشا

رایت دین هر زمان عالی همی گردد ز تو

ای نکو نام از تو شهر و ملک شاهنشه علا

هر کسی صدر قضا جوید بی‌انصاف و عدل

لیک داند شاه ما از دانش و عقل و دها

گرگ را بر میش کردن قهرمان، باشد ز جهل

گربه را بر پیه کردن پاسبان، باشد خطا

از لقا و صدر و باد و داد و برد ابر دو ریش

هیچ جاهل کی شدست اندر شریعت مقتدا

علم و اصل و عدل و تقوی، باید اندر شغل حکم

ور نه شوخی را به عالم، نیست حد و منتها

دان که هر کو صدر دین بی‌علم جوید نزد عقل

بر نشان جهل او، خود قول او باشد گوا

خود گرفتم هر کسی برداشت چوبی چون کلیم

معجزی باری بباید تا کند چوب اژدها

هر کسی قاضی نگردد، بی‌ستحقاق از لباس

هرکسی موسی نگردد بی‌نبوت از عصا

دانش عبدالودودی باید اندر طبع و لفظ

تا بود مر مرد را، در صدر دین، زیب و بها

ور نه بس فخری نباشد مر سها را از فلک

چون ندارد نور چون خورشید و مه نجم سها

از قلب مفتی نگردد بی‌تعلم هیچ کس

علم باید تا کند درد حماقت را دوا

صد علی در کوی ما بیش‌ست با زیب و جمال

لیک یک تن را نخواند هیچ عاقل مرتضا

حاسدت روزهٔ خموشی نذر کرد از عاجزی

تا تو بر جایی و بادت تا به یوم‌الدین بقا

تا خمش باشد حسودت، زان که تا بر چرخ شمس

جلوه‌گر باشد، نباشد روزه بگشودن روا

ای نبیرهٔ قاضی با محمدت محمود، آنک

بود چون تو پاک طبع و پاک دین و پارسا

دان که از فر تو و از دولت مسعود شاه

ملک دین شد با صیانت، کار دین شد با نوا

شاه ما محمودی و تو نیز محمودی چو او

شاد باش ای جان ما پیش دو محمودی فدا

ملک چون در خانهٔ محمودیان زیبد همی

همچنان در خانهٔ محمودیان زیبد قضا

هیچ چشم از هیچ قاضی آن ندید اندر جهان

کز تو دید این چشم من ز انعام و احسان و سخا

لیک اگر همچون به خیلا بودی آن وعده دراز

گر دو چندان صله بودی، هم هبا بودی، هبا

هر عطا کاندر برات وعده افتاد ای بزرگ

آن عطا نبود که باشد مایهٔ رنج و عنا

لاجرم هر جا که رفتم نزد هر آزاد مرد

من ثنا گفتم ترا، وان کو شنید از من دعا

درها در رشته کردم بهر شکرت کز خرد

جوهری عقل داند کرد آن در را بها

تو مرا این شکر و ثناها را غنیمت دان از آنک

بر صحیفهٔ عمر نبود یادگاری چون ثنا

تا بیابد حاجی و غازی همی اندر دو اصل

در مناسک حکم حج وندر سیر حکم غزا

از چنین ارکانها چون حاجیان بادت ثواب

وز چنین انصافها چون غازیان بادت جزا

باد شام حاسدت تا روز عقبی بی‌صباح

باد صبح ناصحت چون روز محشر بی مسا

بادی اندر دولت و اقبال، تا باشد همی

از ثنا و شکر و مدح تو سنایی را سنا

 
 
 
عسجدی

عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم

ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا

از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم

گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا

کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری

[...]

ناصرخسرو

پادشا بر کام‌های دل که باشد؟ پارسا

پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا

پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو

کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا

پادشا گشت آرزو بر تو ز بی‌باکی تو

[...]

قطران تبریزی

تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا

در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا

تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی

تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا

من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

شاعران بینوا خوانند شعر با نوا

وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا

طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته

عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا

اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن

[...]

امیر معزی

ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا

در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا

از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت

شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا

پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه