گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

ساقیا مستان خواب آلوده را بیدار کن

از فروغ باده رنگ رویشان گلنار کن

لاابالی پیشه‌گیر و عاشقی بر طاق نه

عشق را در کار گیر و عقل را بیکار کن

گر ز چرخ چنبری از غم همی خواهی نجات

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

خانهٔ طامات عمارت مکن

کعبهٔ آفاق زیارت مکن

نامهٔ تلبیس نهفته مخوان

جامهٔ ناموس قضاوت (قصارت) مکن

قاعدهٔ کار زمانه بدان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

قومی که به افلاس گراید دل ایشان

جز کوی حقیقت نبود منزل ایشان

وقتی که شود کار برایشان همه مشکل

جز باده بگو حل که کند مشکل ایشان

گر چند قدیمست خلاف گل و آتش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

جوانی کردم اندر کار جانان

که هست اندر دلم بازار جانان

چو شکر می‌گدازم ز آب دیده

ز شوق لعل شکربار جانان

ز من برد اندک اندک زندگانی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

ز دست مکر وز دستان جانان

نمیدانم سر و سامان جانان

ز بس کاخ شوخ داند پای بازی

شدم سرگشته و حیران جانان

گشاد از چشم من صد چشمهٔ خون

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

همه جانست سر تا پای جانان

از آن جز جان نشاید جای جانان

به آب روی و خون دل توان ریخت

برای چون تو جان سودای جانان

خرد داند که وصف او نداند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

تخم بد کردن نباید کاشتن

پشت بر عاشق نباید داشتن

ای صنم ار تو بخواهی بنده را

زین سپس دانی نکوتر داشتن

چند ازین آیات نخوت خواندن

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

نی نی به ازین باید با دوست وفا کردن

یا نی کم ازین باید آهنگ جفا کردن

یا زشت بود گویی در کیش نکورویان

یک عهد به سر بردن یک قول وفا کردن

هم گفتن و هم کردن از سوختگان آید

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

چیست آن زلف بر آن روی پریشان کردن

طرف گلزار به زیر کله پنهان کردن

زلف را شانه زدی باز چه رسم آوردی

کفر درهم شده را پردهٔ ایمان کردن

ای گل باغ الاهی ز که آموخته‌ای

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن

کز زلف بیآموخته‌ای پرده دریدن

فریاد رس او را که به دامِ تو درافتاد

یا نیست تو را مذهبِ فریاد رسیدن؟

ما صبر گزیدیم به دام تو که در دام

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

ای به راه عشق خوبان گام بر میخواره زن

نور معنی را ز دعوی در میان زنار زن

بر سر کوی خرابات از تن معشوق هست

صدهزاران بوسه بر خاک در خمار زن

قیل و قال لایجوز از کوی دل بیرون گذار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

ای سنایی در ره ایمان قدم هشیار زن

در مسلمانی قدم با مرد دعوی‌دار زن

ور تو از اخلاص خواهی تا چو زر خالص شوی

دیدهٔ اخلاص را چون طوق بر زنار زن

پی به قلاشی فرو نه فرد گرد از عین ذات

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

ای برادر در ره معنی قدم هشیار زن

در صف آزادگان چون دم زنی بیدار زن

شو خرد را جسم ساز و عقل رعنا را بسوز

تیغ محو اندر سرای نفس استکبار زن

گردن اندر راه معنی چند گه افراشتی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

ای هوایی یار یک ره تو هوای یار زن

آتشی بفروز و اندر خرمن اغیار زن

طبل از هستی خویش اندر جهان تاکی زنی

بر در هستی یکی از نیستی مسمار زن

با می تلخ مغانه دامن افلاس گیر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

گر رهی خواهی زدن بر پردهٔ عشاق زن

من نخواهم جفت را از جفت بگذر طاق زن

این سخن بگذشت از افلاک و از آفاق نیز

قصهٔ افلاک را بر تارک آفاق زن

خواجگی در خانه نه پس آب را در خاک بند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

عاشقا قفل تجرد بر در آمال زن

در صف مردان قدم بر جادهٔ اهوال زن

خاک کوی دوست خواهی جسم و جان بر باد ده

آب حیوان جست خواهی آتش اندر مال زن

مالرا دجال دان و عشق را عیسی شمار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

خیز ای بت و در کوی خرابی قدمی زن

با شیفتگان سر این راه دمی زن

بر عالم تجرید ز تفرید رهی ساز

در بادیهٔ هجر ز حیرت علمی زن

بر هر چه ترا نیست ز بهرش مبر انده

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

ای رخ تو بهار و گلشن من

همچو جانست عشق در تن من

راست چون زلف تو بود تاریک

بی رخ تو جهان روشن من

همچو خورشید و ماه در تابد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

ای نگار دلبر زیبای من

شمع شهرافروز شهرآرای من

جز برای دیدنت دیده مباد

روشنایی دیدهٔ بینای من

جان و دل کردم فدای مهر تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

گر کار به جز مستی اسکندر می من

ور معجزه شعرستی پیغمبر می من

با این همه گر عشق یکی ماه نبودی

اندر دو جهان شاه بلند اخترمی من

ماهی و چه ماهی که ز هجرانش برین حال

[...]

سنایی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۹۱