گنجور

 
سنایی

نی نی به ازین باید با دوست وفا کردن

یا نی کم ازین باید آهنگ جفا کردن

یا زشت بود گویی در کیش نکورویان

یک عهد به سر بردن یک قول وفا کردن

هم گفتن و هم کردن از سوختگان آید

باز از چه شما خامان ناگفتن و ناکردن

باور نکنم قولت زیرا که تو را در دل

یک بادیه ره فرق‌ست از گفتن تا کردن

حاصل نبود کس را از عشق تو در دنیا

جز نامه سیه کردن جز عمر هبا کردن

خود یاد ندارد کس از زلف تو و چشمت

یک تار عطا دادن یک تیر خطا کردن

از بلطمعی تا کی بوسی به رهی دادن؟

وز بلعجبی تا کی گوشی به ریا کردن؟

تا چند به طراری ما را به زبان و دل

یک باره بلی گفتن صد باره بلا کردن؟

تا چند به چالاکی ما را به قبول و رد

یک ماه رهی خواندن یک سال رها کردن؟

گر فوت شود روزی بد عهدی یک روزه

واجب شمری او را چون فرض قضا کردن

گر بوسه‌ای اندیشم بر خاک سر کویت

صد شهر طمع داری در وقت بها کردن

در مجمع بت‌رویان تو بوسه‌دریغی خود

یا رسم بتان نبود از بوسه سخا کردن

یا خوب نباید شد تا هم تو رهی هم ما

ورنه چو شدی باری خوبی به سزا کردن

یا فتنه نباید شد تا کس نشود فتنه

ورنه چو شدی جانا این قاعده نا کردن

هر لحظه یکی دون را صد «طال بقا» گویی

زیشان چه به کف داری زین «طال بقا» کردن؟

چون هست سنایی را اقبال و سنا از تو

واجب نبود او را مهجور سنا کردن

با این ادب و حرمت حقا که روا نبود

سودای شما پختن صفرای شما کردن