گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

دیدی که عاقبت سر آن هم نداشتی

کشتی مرا و رفتی و ماتم نداشتی

گیرم نداشتی سر دل دوستی ما

باری زبان طال بقا هم نداشتی

ما را بخوشحریف نبایست داشتن

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

دوش در گلستان سحرگاهی

پرده برداشت غنچه ناگاهی

چشم بلبل بر او فتاد از دور

کرد ربی و ربک اللهی

گل بصد لطف گفت خندانش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

دلبر اینک رفت ایدل خون گری

در غمش زابر بهار افزون گری

گرد سر یکچند چون گردون بگرد

وزغمش یکچند چون جیحون گری

گه گه اندر وصل او خنده زدی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

آخر چه کرده ام که شکایت همیکنی

وز ما گله برون ز نهایت همیکنی

زان بیشتر چه کرده ام ایجان که روز و شب

من عذر میکنم تو جنایت همیکنی

گفتی که دوستی به ازین چون کند کسی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

زهی بیوفا خود نگوئی کجائی

اگر هرگزم خود نبینی نیائی

ندانستم از تو من این زود سیری

نبردم گمان بر تو این بیوفائی

اگر چند ترکان همه تنگ چشمند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

سخت آشفته جمال خودی

ورچه نوعیست این زبیخردی

قصد جانم چرا کنی چندین

نه بدین شرط دل همی ستدی

با من این شکل میکنی یا خود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

مرحبا شادا زهی ای مه درآی

از کجا پرسیم بسم الله در آی

چشم بد از روی خوبت دور باد

سخت زیبا گشته خه خه درآی

روزها شد تا ندیدستم رخت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

اگر درد دلم را چاره بودی

چرا صبر از دلم آواره بودی

دلی دارم شکسته ور دل اینست

روا بودی اگر صد پاره بودی

ز عشقت هم بفرسودی اگر نیز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

بیگانه وار یار ز من بگذرد همی

من میکنم سلام و بمن ننگرد همی

خود هیچ التفات بمردم نمیکند

ما را بهیچ روی بکس نشمرد همی

هر قصه که دل بنویسد زهجر او

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

تو ازین سنگدلی کم نکنی

رحمتی بر دل پر غم نکنی

همه جان خواهی و مهلت ندهی

همه دل سوزی و مرهم نکنی

دانم آنگاه که جان بستانی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

گرخوی بتم نیگ ببودی سره بودی

وریک سخن از من بشنودی سره بودی

دل بردو کنون قصد بجان کرد چه تدبیر

باری دل تنها بربودی سره بودی

صد بار دلم در غم او پشت نمودست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

سر آن داری با ما که بصحرا آیی

ساعتی سوی گلستان بتماشا آیی

پرده کج ندهی وعده بفردا نکنی

که تو امروزدهی وعده و فردا آیی

از سردست باین پای اگر آیی بربام

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

آه ار ترا ز درد دل من خبر شدی

این انده دراز مگر مختصر شدی

چندان سخن که دوش بگفتم زحال خویش

آخر چه بودی ار سخنی کارگر شدی

چشم تو گر نبودی بیمار تیر او

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
۱
۷
۸
۹
sunny dark_mode