گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

دلبر اینک رفت ایدل خون گری

در غمش زابر بهار افزون گری

گرد سر یکچند چون گردون بگرد

وزغمش یکچند چون جیحون گری

گه گه اندر وصل او خنده زدی

خوش خوش اندر هجر او اکنون گری

در فراقش گر نمیدانی گریست

بشنو از من تا بگویم چون گری

در فراق یار و در هجران او

آب خود هر کس بگرید، خون گری