سر آن داری با ما که بصحرا آیی
ساعتی سوی گلستان بتماشا آیی
پرده کج ندهی وعده بفردا نکنی
که تو امروزدهی وعده و فردا آیی
از سردست باین پای اگر آیی بربام
پس یکی شرط دگر هست که تنها آیی
تو بدین نرگس بیمار چو پوئی سوی باغ
بعیادت بسوی نرگس رعنا آبی
از شکوفه چو ثریاست مرصع همه شاخ
ای مه چارده آخر بثریا آیی؟
بهمه حال چنین هم بنماند بازآ
بروم صبر کنم تن بزنم تا آیی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از محبوبش دعوت میکند که به صحرا بیاید و لحظهای از زیباییهای طبیعت لذت ببرد. او درخواست میکند که وعدههایش را به فردا نپندارد و امروز اقدام کند. شاعر همچنین اشاره میکند که اگر میخواهد به او ملحق شود، باید به تنهایی بیاید. او از محبوبش میخواهد که مانند نرگسی بیمار به دیدارش بیاید و به زیباییهای باغ توجه کند. شاعر نگران است که زیبایی این لحظات زودگذر است و از معشوق میخواهد که هرچه زودتر بیاید تا او بتواند صبر کند و منتظر بماند.
هوش مصنوعی: تو میخواهی که مدتی به دشت بیایی و از زیباییهای گلستان لذت ببری.
هوش مصنوعی: اگر امروز وعدهای به من میدهی، پس چرا آن را به فردا نمیاندازی؟ و اگر قرار است وعدهای بدهی، وعده را امروز بده و به فردا موکول نکن.
هوش مصنوعی: اگر از اینجا به آنجا بروی و به بام بیایی، یک شرط دیگر هست که باید تنها بیایی.
هوش مصنوعی: اگر مثل نرگس بیمار به باغ میروی، به خاطر دیدن نرگس زیبا برو.
هوش مصنوعی: آیا تو، ای ماه کامل، مانند ستارههای درخشان در آسمان، از میان شکوفهها میآیی و به سوی ثریا میدرخشی؟
هوش مصنوعی: هر طور که پیش بیاید، این وضعیت تغییر نخواهد کرد. پس برگرد و صبر کنم؛ تا زمانی که بیایی و دوباره به زندگی ادامه دهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از خر و پالیک آن جای رسیدم که همی
موزهٔ چینی میخواهم و اسب تازی
آب انگور خزانی را خوردن گاهست
که کس امسال نکردهست مر او را طلبی
هنری مرد نباشد بر هر کس خطری
چون چنین است ترا چیست کنون زین هنری
ز محل کرد بدین شهر مرا دهر جدا
ز خطر کرد بدینجای مرا چرخ بری
بی محل باشم لیکن نه بدین بی محلی
[...]
ای تو را بر مه و زهره ز شب تیره ردی
زهره از چرخ به زیبایی تو کردندی
نه عجب گر کند از چرخ ندا زهره تو را
تا به مه بر ز شب تیره تو را هست ردی
لعبت چشم منی چشم منت باد نثار
[...]
نکند دانا مستی نخورد عاقل می
ننهد مرد خردمند سوی مستی پی
چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترا
نی چون سرو نماید به مثل سرو چو نی
گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.