گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۱

 

گر بود یوسفش گرانجانی

بگرانجانی خود ارزانی

وقت آن خوش که از سبکروحیست

همچو ساغر گشاده پیشانی

تا نگردد ز گریه دیده سپید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۲

 

از خون دیدها شد کوی تو لاله‌زاری

بس دیده خاک ره شد کو چشم اعتباری

از جلوه‌های امکان چندان که نقش بستم

صورت نبست در دل شکل تو گلعذاری

آیینه جمالت هر چند سوخت جانم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۳

 

ای آب حیوان کاتشم از لعل نوشین میزنی

گر یک نفس پیشت زنم بر چهره صد چین میزنی

چون آفتابی مهربان با جمله ذرات جهان

با من که دارم مهر تو دایم دم از کین میزنی

شیرین چه باشد پیش تو صد جان شیرین میدهی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۴

 

باز دل میبردم عشوه سرو نازی

ناخنی باز بدل میزندم شهبازی

مرغ دل سر و قدی جست و ز طوبی بگذشت

طایر همت ما کرد عجب پروازی

کی شود همنفس و همدم ارباب وفا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۵

 

ایسرو اگر این سوخته را دست بدادی

جانرا چو گلی در کف دست تو نهادی

گر بوی ترا یوسف مصری بشنیدی

سر بر زدی از خاکو بپای تو فتادی

حسن تو پسر گر شدی از روز ازل فاش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۶

 

دلا، با شمع خویشت در نگیرد گریه و زاری

اگر آتش بجای اشک گرم از دیده میباری

مگر با جلوه رفتار او طاووس دعوی کرد

که بر طاووس میخندد به قهقه کبک کهساری

زدی تیری بغیر ایمه مرا آن از تو بر دل بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۷

 

مستی و غم از طعن بداندیش نداری

آه از تو که یکذره غم خویش نداری

پیش همه از خنده نمک چند فشانی

گویا خبری زین جگر ریش نداری

مهرست و وفا کار تو با خلق ولیکن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۸

 

نظری فکن که دارم تن زار و روی زردی

لب خشک و دیده تر دل گرم و آه سردی

تو که آفتاب حسنی چه غمت ز خاکساران

که بدامن تو هرگز ننشسته است گردی

غم جان خسته ما نخورد طبیب جانها

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۹

 

صوفی تو نیی صافی از عشق چه میلافی

کاین عشق نمی بندد بی آینه صافی

خوش آنکه طبیب من آمد بسر خسته

میداد ز لب شربت میخواند هوالشافی

گتم که تو چون عیسی گر مرده کنی زنده

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۰

 

ایگل که غم عاشق مدهوش نداری

تا چند بنالیم و بما گوش نداری

افسرده دل امشب من از آنم که تو ایشمع

از گرمی می سر خوشی دوش نداری

ایطوطی دل آینه ات چون نبود صاف

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۱

 

رفتی و چراغ ستم افروخته کردی

دیدی که چه باروز من سوخته کردی

کشتی بجفا شهری و از درد رهاندی

درد همه در جان من اندوخته کردی

از خون اسیران نشود سیر سگ تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۲

 

گر درد من سر از دل فرهاد بر زدی

بر سنگ تیشه کی زدی از غم بسر زدی

مجنون چو من اگر جگرش سوختی ز عشق

آتش ز برق آه به آفاق در زدی

آنشمع اگر ز چهره بر انداختی نقاب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۳

 

دولت اگر مدد کند گلبن باغ من شوی

پای بچشم من نهی چشم و چراغ من شوی

پنبه داغ سینه ام مرهم دل نشد مگر

با تن همچو برگ گل مرهم داغ من شوی

بوی نسیم گل کجا تازه کند دماغ ما

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۴

 

از جهان این بس که نانی خشک و آبی خوش کنی

وانگهی در گوشه یی افتی و خوابی خوش کنی

گنج قارون صرف راه کعبه کردن هیچ نیست

سعی آن کن تا دل و جان خرابی خوش کنی

ساقیا شاید که جرم می زدن عفوت کنند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۵

 

دشنام تلخ کز لب چون شکرم دهی

گویی که شربتی ز می کوثرم دهی

تلخ است بیتو زندگی من مگر که تو

از وصل خویش زندگی دیگرم دهی

مستسقیم من و تو طبیب زلال وصل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۶

 

تو گر بخاک شهیدان گذار باز آری

هزار گمشده را زان دیار باز آری

مرا چو سبزه پژمرده ایسحاب کرم

چه شد برحمت خود گر بکار باز آری

ز هجر روی تو جان بیقرار شد بازآی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۷

 

ایکه در آیینه بینی روی و ناز افزون کنی

آه اگر خود را بچشم من ببینی چون کنی

پنجه صبر مرا هرچند برتابی به جور

کی عنان قهر خود از دست من بیرون کنی

شیوه شیرین نهان میداری از ناموس خود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۸

 

سوختم چند چو برق آیی و چون باد روی

من بصد فتنه گرفتار و تو آزادی روی

میکنی جور و جفا تا نکنم یاد تو لیک

تو نه آنی که بجور و ستم از یاد روی

مردم از ناله مردم بکسان جور مکن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۹

 

سوخت دل از ناله ام چند خروشد کسی

مرگ بجان میخرم کاش فروشد کسی

بیخ من و کوهکن کوشش بی بخت کند

آدمی از سنگ نیست چند بکوشد کسی

آینه‌‌‌ی حُسن تو زنگ ز دل میبرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۰

 

پیش سگت چو اشک من لافد ز مردم زادگی

کاینجا بود شرط ادب مسکینی و افتادگی

آیینه با رخسار تو خود در مقابل چون کند

عکس رخت بازی دهد آیینه را از سادگی

جان تا نسوزم پیش تو ننشینم از پا همچو شمع

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۶۷
۶۸
۶۹
۷۰
sunny dark_mode