گنجور

 
اهلی شیرازی

سوخت دل از ناله ام چند خروشد کسی

مرگ بجان میخرم کاش فروشد کسی

بیخ من و کوهکن کوشش بی بخت کند

آدمی از سنگ نیست چند بکوشد کسی

آینه‌‌‌ی حُسن تو زنگ ز دل میبرد

حیف بود کز رخت دیده بپوشد کسی

تلخ بود بی تو می زهر بود گر خورم

آب حیات ای پسر بی تو ننوشد کسی

مانع اهلی مشو گر بخروشد ز غم

دل مخراش از ستم تا نخروشد کسی