گنجور

 
اهلی شیرازی

از جهان این بس که نانی خشک و آبی خوش کنی

وانگهی در گوشه یی افتی و خوابی خوش کنی

گنج قارون صرف راه کعبه کردن هیچ نیست

سعی آن کن تا دل و جان خرابی خوش کنی

ساقیا شاید که جرم می زدن عفوت کنند

گر دل مخموری از درد شرابی خوش کنی

عیش پنهان خوش بود من نیز رخصت میدهم

گر توانی کز نکویان انتخابی خوش کنی

ایخوش آنساعت که خندد شمع من اهلی و تو

چون سپند افتی در آتش اضطرابی خوش کنی