گنجور

 
اهلی شیرازی

گر بود یوسفش گرانجانی

بگرانجانی خود ارزانی

وقت آن خوش که از سبکروحیست

همچو ساغر گشاده پیشانی

تا نگردد ز گریه دیده سپید

نشکفد نو بهار روحانی

ایگل از خود ملاف کان عارض

گر به بینی ورق بگردانی

هر که خود را نکشت روز وصال

میکشد آخرش پشیمانی

از سر زلف یار رشته صبر

گم کنی هر دم از پریشانی

اهلی از هجر دل بمردن نه

مرده بهتر که زنده درمانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode