همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
ز کوی دوست مرا ناگزیر خواهد بود
وگر گذر همه بر تیغ و تیر خواهد بود
از آب دیده من در میان منزل دوست
به هر طرف که روی آبگیر خواهد بود
ز بیم غیرت صاحبدلان در آن منزل
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
هر که او عاشق جمال بود
شاهدش خود گواه حال بود
گر بود پاکباز شاهد نیز
پاک و روشنتر از زلال بود
حال اگر برخلاف این باشد
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
چشم بد دور که زیباتر از این نتوان بود
بنده روی تو خواهم ز میان جان بود
دل من در هوس آن لب چون آب حیات
بس که در تیرگی زلف تو سرگردان بود
گفته بودند که روی تو به از خورشید است
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
آن را که حسن و شکل و شمایل چنین بود
چندان که ناز بیش کند نازنین بود
وقتی در آب و آینه میبین جمال خویش
کز روزگار حاصل عمرت همین بود
با خود نشین و همدم و همراز خویش باش
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
هوس عمر عزیزم ز برای تو بود
بکشم جور جهانی چو رضای تو بود
در ازل جان مرا عشق تو هم صحبت بود
تا ابد در دل من مهر و وفای تو بود
جای افسر شود آن سر که به پای تو رسد
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
زینهار ای دل گرت با عشق پیوندی بود
غیرتت باید که بر پای هوا بندی بود
حسن روزافزون طلب، جاوید با وی عشق باز
حسن خوبان مجازی تازه یک چندی بود
اهل دل را گر بود میلی به صورتهای خوب
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
بر سر کوی تو سرها میرود
جان فدای روی زیبا میرود
نیست کویت منزل تر دامنان
هر که عیار است آنجا میرود
چون تو پا از خانه بیرون مینهی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
جانها در آتشند که جانان همیرود
سیلاب خون ز دیدهٔ گریان همیرود
یعقوب را زیوسف خود دور میکنند
خاتم برون ز دست سلیمان همیرود
آدم وداع سایهٔ طوبی همیکند
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
عشق از صورت او آینه جان بنمود
تا در آن آینه عکس رخ جانان بنمود
حسن او عکس جمالیست که بیش از نظر است
عجب است این که در آیینه امکان بنمود
آب حیوان که میان ظلمات است نهان
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
بوسهای را گر به جان شاید خرید
جان بباید داد روز من یزید
یافتن معشوق را چون ممکن است
از وصال امید نتوانم برید
پای اگر عاجز شود نتوان نشست
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
اگر نگار من از رخ نقاب بگشاید
به حسن خویش جهان سر به سر بیاراید
جمال خود به نقاب از نظر همیپوشد
به سمع او برسانید، کاین نمیباید
از آفریدن شاهد غرض همین بودهست
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
بهشت روی تو را پاک دیدهای باید
که جز به دیدن روی تو دیده نگشاید
به آب چشم دهم غسل نور بینایی
نظر به چشمهٔ خورشید اگر بیالاید
سپیدهدم به هوای بهار هر روزی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
بیا دمی بنشین تا دلم بیاساید
که آن شمایل خوب انجمن بیاراید
بخند اگر چه ز خندیدنت همیدانم
که آفتاب به روزم ستاره بنماید
ز ناز چشم تو هشیار مست میگردد
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
دلم ز عهدۀ عشقت برون نمیآید
به جای هر سر مویی مرا دلی باید
بهای هر سر مویت نهادهام جانی
زهی معامله گر دیگری نیفزاید
مدد ز بوی تو یابد هوای فصل بهار
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
رویت به از آن آمد انصاف که میباید
با روی تو در عالم گر گل نبود شاید
با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن
هم چشم کند روشن هم عمر بیفزاید
گر هر سر موی از من صاحبنظری باشد
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
چو چشم مست بدان زلف تابدار آید
اسیر بند کمندت به اختیار آید
دلی که در شکن زلف بیقرار افتاد
عجب بود که دگر با سر قرار آید
نظر جدا نکند از کمان ابرویت
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
سالها باید که چون تو ماهی از دوران برآید
یا چو بالای تو سروی خوش زسروستان برآید
در میان کفر زلفت نور ایمان مینماید
پیش زلف کافر تو مؤمن از ایمان برآید
چون تماشا را در آیی ای نگارستان به بستان
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
آن نه نقشیست که در خاطر نقاش آید
فرخ آن چشم که بر طلعت زیباش آید
گر به چشم خوش او در نگرد مستوری
زهد بگذارد و در شیوه اوباش آید
حسن بسیار بود لیک زمانها باید
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
مرا چو نام لبت بر سر زبان آید
ز ذوق آن سخنم آب در دهان آید
در آن نفس که ز رویت حکایتی گویم
ز هر نفس که زنم بوی گلستان آید
به شرح زلف دراز تو در نمیپیچم
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
دوستان از دوستان یاد آورید
عهد یار مهربان یاد آورید
گر ز یاری یک زمان آسودهاید
وقت دوری آن زمان یاد آورید
چون بگوید نکتهای شیرین لبی
[...]