گنجور

 
همام تبریزی

آن نه نقشی‌ست که در خاطر نقاش آید

فرخ آن چشم که بر طلعت زیباش آید

گر به چشم خوش او در نگرد مستوری

زهد بگذارد و در شیوه اوباش آید

حسن بسیار بود لیک زمان‌ها باید

تا یکی از همه خوبان به جهان فاش آید

چیست برگ گل رعنا که به رویش ماند

سرو خود کیست که در معرض بالاش آید

وصف آن لعل گهر‌پوش کسی را زیبد

که زبانش گه تقریر گهر‌پاش آید

عشق ورزیدن از کار سراندازان است

این نه کاریست که از مردم خوش‌باش آید

چون تمنای وصالی کند از دوست همام

ای دریغا که جواب از لب او باش آید