گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

درین دریای بی پایان، درین طوفان شورافزا

دل افکندیم، بسم الله مجریها و مرسیها

مگر این بحر بی پایان، حریف درد دل گردد

که دارد در جگر دریای آتش، حرص استسقا

ز راه فیض، نتوان دیدهٔ امّید پوشیدن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

زهی از خار خارت شعله در جان، گلستان‌ها را

ز لعلت، مهر خاموشی به لب، سوسن زبان‌ها را

بهار عارضت هر گوشه، صد بی‌خانمان دارد

زدند آتش ز شوقت، عندلیبان آشیان‌ها را

نه در کنعان نه در بازار مصرت می‌توان دیدن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

صبا از منزل سلمی، سلام آورد مستان را

ز زلفش نامهٔ مشکین ختام آورد مستان را

نسیم نو بهار آید، پریشان طرّه، چون سنبل

صبوحی نرگس مخمور جام آورد مستان را

دریدن های جیب غنچه از باد سحرگاهی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

گران افتاده لنگر، کوه درد سینه فرسا را

خدا صبری دهد دلهای از جا رفتهٔ ما را

به مجنون تنگ شد دشت جنون، از شور سودایم

به هم پیچد سر شوریده ام، دامان صحرا را

تب گرمی چو شمع داغ آتش طلعتی دارم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

مپسند تشنه لب، دل اندوه پیشه را

یارب ز سنگ فتنه نگهدار شیشه را

ظاهر شدی به عالمیان، عجز کوهکن

گر می فتاد با دل ماکار، تیشه را

عشق است چاره هوس خام و پخته ام

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

لازم بود مکان طربناک، شیشه را

کردم نهفته، در بغل تاک، شیشه را

حکم خرد به میکده جاری نمی شود

اینجا ز محتسب نبود باک، شیشه را

از غم چو ناتوانی این خسته حال دید

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

سخن از من کشیدی، شعله ورکردی جهانی را

چرا انگشت بر لب می زنی آتش بیانی را؟

کمی نبود خراش سینه ام را ای هلال ابرو

به داغ دل چه ناخن می زنی آزرده جانی را؟

مبادا پرده از دل، آه خون آغشته بر دارد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

تا سرمه کشد چشم ملامتگر ما را

غیرت سرپا زد کف خاکستر ما را

خوش دردسری می کشم از درد، ندانم

بالین ز دَمِ تیغ که باشد، سر ما را؟

این خامه که چون شمع ز آتش نفسان است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

چو لاله با چمن حسن و عشق، خوست مرا

می مجاز و حقیقت به یک سبوست مرا

ز نکهت نفسم می دمد بهار، که دل

ز داغ عشق تو چون نافه مشکبوست مرا

به گرد بام و درم دیر و کعبه می گردد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

وفاپیشگان، دوستداران خدا را

بگویید آن یار دیر آشنا را

که بیگانگی تا کی و چند، ظالم؟

چه شد مهربانی، چه آمد وفا را؟

شگفته ست رنگین بهار سرشکم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

از نالهٔ عاشق چه خبر بوالهوسی را

آری خبر از درد کسی نیست کسی را

هر خیره سری چاشنی درد نداند

از مائدهٔ عشق، چه قسمت مگسی را

زخم دل نالان مرا، چاره محال است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

ز داغ عشق چون خورشید، دارم چتر شاهی را

سر ژولیدهام برد از میان، صاحب کلاهی را

به دنیا از فلک سایی، سرم هرگز فرو ناید

گدایی می شمارد همّت من، پادشاهی را

به زیر تیغ او چشم از رخش پوشیده می دارم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

گناهی نیست عالم سوزی آن آتشین رو را

عنان داری نیارد کرد آتش، گرمی خو را

ز بوی پیرهن، دیدار بیند پیر کنعانی

به هر کسوت شناسد عشق، حسن آشنا رو را

محال است، آب تیغ تند خویی، بر لب خشکی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

ساقی قدحی در ده، از خود بستان ما را

مستانه بگو رمزی، بگشای معمّا را

ظلمتکدهٔ عاشق، زان چهره منوّر کن

تا چند به روز آرم تاریکی شبها را

از غنچهٔ لب بگشای، با مرده دلان حرفی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

آموخت چو اشکم روش ره سپری را

بستم به میان توشهٔ خونین جگری را

درکوچهٔ دنیا گذر افتاده گذشتم

پروای نشستن نبود رهگذری را

در محکمهٔ شرع بصیرت، به گدایی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

ستم، از ملک دل بیرون کند فرمانروایان را

ستمگر دشمن بیگانه سازد، آشنایان را

نماید دور بر کاهل قدم، نزدیکی منزل

ره خوابیده ای در پیش باشد، خفته پایان را

نمی گردد به مردم قدر مرد و مردمی روشن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

محبّت خون گرمی بخشد این گلبن مثالان را

به فرقم گستراند، سایهٔ نازک نهالان را

در این محفل که ربط آشنایی نسبتی خواهد

به آن موی میان، الفت بود نازک خیالان را

سرت گردم، میفشان کاکل و رحمی به دلها کن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

دل دریا گهر، سرمایه بخشید ابر مژگان را

نماند حسرتی در یاد، مهمان کریمان را

نسیم آشنا کو، تا ز گل بی پرده تر گردم؟

نهم چون غنچه تا کی در بغل چاک گریبان را؟

نمک پروردهٔ عشق است، آه سینه پردازم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

دیدم صنمی، های صلا، کعبه‌نشین‌ها

بیعانه ببازید به یادش دل و دین‌ها

در عشق، دل از کوثر و رضوان نگشاید

از دوست تسلی نتوان گشت، به این‌ها

صید دلم افتاد به صحرای رمیدن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

داغند، ز رخسار تو ای رشک چمن‌ها

چون لاله، شهیدان به سمن‌زار کفن‌ها

از شرم، صدف را به دهان مهر خموشی ست

تا شد صدف گوهر نام تو، دهن‌ها

خون در جگر نافهٔ دل چون نشود خشک؟

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۶۳
sunny dark_mode