دل دریا گهر، سرمایه بخشید ابر مژگان را
نماند حسرتی در یاد، مهمان کریمان را
نسیم آشنا کو، تا ز گل بی پرده تر گردم؟
نهم چون غنچه تا کی در بغل چاک گریبان را؟
نمک پروردهٔ عشق است، آه سینه پردازم
فغان من، دو بالا می کند، شور بیابان را
فریب وعدهٔ وصلی که نقصان لبش گردد
چه از سرمایه کم سازد، دل حسرت فراوان را
می نازی که چشم از ساغر دیدار او می زد
خمارش می کشد خمیازه بر آغوش، مژگان را
ز شادی بسته می گردد، زبان شکوه آلودم
تبسّم گر به زخمم بشکند مُهر نمکدان را
حزین از محرمان بی ادب غیر از سر زلفش
که می گوید به او حال منِ خاطر پریشان را؟
حزین از محرمان بی ادب غیر از سر زلفش
که می گوید به او حال منِ خاطر پریشان را؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در وصف عشق و احساسات پرشور و در عین حال غمانگیز شاعر نسبت به معشوق است. شاعر از دل دریا و زیباییهای طبیعی سخن میگوید و به عشق و غمهای ناشی از آن اشاره میکند. او از حسرت و اشتیاق خود نسبت به معشوق میگوید و بر دردهایش میافزاید. در اینجا، معشوق به عنوان منبع شادی و در عین حال مسبب غم مطرح شده است. شاعر از عشق و زیبایی معشوقش و تاثیر آن بر دل و جانش سخن میگوید و به نوعی دلتنگی و احساس ناامیدی خود را بیان میکند. در نهایت، او از وضعیتی میگوید که زبانش از شادی بسته شده و به تنهایی و پریشانی خاطرش اشاره دارد.
هوش مصنوعی: دل دریا مانند گنجی است که به ابرهای اشک، ثروت و زیبایی بخشیده است و دیگر هیچ حسرت و اندوهی از مهمانان مهربان در خاطرش باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: کجاست نسیم آشنا که من از پرده گل بیرون بیایم؟ من همچنان در آغوش چاک گریبان مانند غنچه باقی ماندهام.
هوش مصنوعی: در دل عشق، چنان پرورش یافتهام که آهی که از سینه میکشم، فریادی است که جانم را به آتش میکشد. این درد و شوق، بیابان را پر از هیجان و شور میکند.
هوش مصنوعی: به دلیلی که وعدهٔ پیوستن به محبوب میتواند ناتمام بماند، نباید به سرمایهٔ عشق و اشتیاق خود آسیب برسانیم، چرا که دل پر از حسرتی که در پی آن است، زیاد میشود.
هوش مصنوعی: تو به زیبایی خود میبالید که چشمانت از دیدن آن ساغر (جام) خوشحال و سرمست شده است. حالا در آغوش کسی، مژگان تو به خواب عمیق میرود و حس خستگی و خوابآلودگی را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: از شادی زبانم به شکایت میافتد، حتی اگر بخندم و زخمهایم را پنهان کنم، نمکدان را میشکنند و تلخیاش به وجود میآید.
هوش مصنوعی: حزین از دوستان بیادبش تنها سر زلف آن معشوق است که از حال پریشان او خبر دارد.
هوش مصنوعی: حزین از دوستان نزدیک بیادب خود میگوید که جز سر زلف محبوبش، چه کسی حال پریشان او را میداند و به او توجهی میکند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
[...]
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده
بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را
تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم
[...]
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
[...]
گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.