گنجور

 
حزین لاهیجی

مپسند تشنه لب، دل اندوه پیشه را

یارب ز سنگ فتنه نگهدار شیشه را

ظاهر شدی به عالمیان، عجز کوهکن

گر می فتاد با دل ماکار، تیشه را

عشق است چاره هوس خام و پخته ام

آتش بود حریف، تر و خشک بیشه را

نتوانم از غم تو بریدن که در دلم

محکم نموده، تازه نهال تو ریشه را

گر نبودت خبر ز شهیدان، ببین حزین

رنگین به خون ما نگه جور پیشه را

 
 
 
عرفی

دادم به چشم او دل اندوه پیشه را

غافل که مست می شکند زود شیشه را

ای مدعی بکوش که محکم گرفته است

عشق همیشه، دامن حسن همیشه را

در بیستون به صورت شیرین نگاه کن

[...]

صائب تبریزی

دل خود به خود شکسته شود عشق پیشه را

سنگ است در بغل می پر زور شیشه را

چشم بد ستاره به عاشق چه می کند؟

از کرم شب فروز چه غم شیر بیشه را؟

در ساز با خزان حوادث که همچو سرو

[...]

حزین لاهیجی

مردان کنند خوش، غم و هجر همیشه را

آب بقاست آتش تب، شیر بیشه را

گر بحر ریزیش به گلو، العطش زند

جایی که نخل حرص فروبرد ریشه را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه