گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - مجسمهٔ فردوسی

 

مهرگان آمد به آیینِ فریدون و قُباد

وز فریدون و قباد اندرزها دارد به یاد

گوید ای فرزندِ ایران راستگویی پیشه کن

پیشهٔ ایران چنین بود از زمان پیشداد

در چنین روزِ گرامی هدیه‌ای آمد ز هند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - ابر و باد

 

بود مر ابر را اندر کمین باد

برد مر ابر را زین سرزمین باد

چو ابر آید نباریده به صحرا

وز بادی‌، که دیدست این‌چنین باد

نگرید ابر ازین پس زانکه هر روز

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - محشر خر

 

محشر خرگشت طهران‌، محشر خر زنده‌باد

خرخری ز امروز تا فردای محشر زنده‌ باد

روح نامعقول این خر مرده ملت‌، کز قضا

هست هر روزی ز روز پیش خرتر، زنده ‌باد

اندرین کشورکه تا سرزندگان یکسر خرند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - دختر گدا

 

گویند سیم و زر به گدایان خدا نداد

جان پدر بگوی بدانم چرا نداد؟‌!

از پیش ما گذشت خدا و نداد چیز

دیشب‌، که نان نسیه به ما نانوا نداد

جان پدر بگوی بدانم خدا نبود

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - عرض لشکر

 

امیر مشرق امروز عرض لشکرکرد

زمین ز لشکر خود عرضگاه محشرکرد

چو خنگ دولت اوپای بر زمین بنهاد

سنان رایت او سر ز آسمان برکرد

زآب خنجرش آتش فتاد بر دل خصم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - عاقل

 

عاقل آن نیست که فضلی وکمالی دارد

عاقل واقعی آنست که مالی دارد

ای‌پسر فضل وادب این‌همه تحصیل‌مکن

فضل اندازه و تحصیل روالی دارد

اندربن دوره به‌مال است‌، جمال همه کس

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - بهار اگر بگذارد!

 

صبر کنم انتظار اگر بگذارد

کام برم روزگار اگر بگذارد

پیش فتم بخت بد اگر نکشد پس

خدعه کنم اشتهار اگر بگذارد

نام من آید فراز قائمه ی رای

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - صفحه‌ای از تاریخ

 

ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد

نه بیوراسب کرد و نه افراسیاب کرد

از جور و ظلم تازی و تاتار درگذشت

ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد

ضحاک خود ز قتل جوانان علاج خواست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - چه باید کرد؟

 

ترک ملک عجم ببایدکرد

رای ملک عدم بباید کرد

یا به نخجیرگاه جهل عجم

کار شیر اجم ببایدکرد

به وفا و وفاق و فضل و هنر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - جواب قصیدهٔ ادیب‌الممالک (در حادثه شکستن دست بهار)هم

 

شکست دستی کز خامه بی‌نگار آورد

نگارها ز سرکلک زرنگار آورد

شکست دستی کاندر پرند روم و طراز

هزار سحر مبین هردم آشکار آورد

شکست دستی کز شاهدان حجلهٔ طبع

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ -

 

ز رنج دستم گر آسمان نزار آورد

به دسترنجم صد گنج درکنار آورد

من آن ضعیفم کز رنج‌، گنجم آمده بار

بسا ضعیفا کز رنج گنج بار آورد

چنین شنیدم پروبز را، که باد صبا

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - زن شعر خداست

 

خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد

خانم آنست که باب دل شوهر باشد

بهتر است از زن مه‌‌طلعت همسرآزار

زن زشتی که جگرگوشهٔ همسر باشد

زن ‌یکی بیش مبر زآنکه بود فتنه و شر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - یک صفحه از تاریخ

 

جرم خورشید چوازحوت به برج بره شد

مجلس چاردهم ملعبه و مسخره شد

آذر آبادان شد جایگه لشگر روس

دستهٔ پیشه‌وری صاحب فری فره شد

توده کارگران جنبش کردند به ری

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - وداع

 

به روی روز چو از خون اثر پدید آمد

سپاه شب را روی ظفر پدید آمد

چو آفتاب‌، سنان‌های زر به خاک افکند

مه دو هفته چو سیمین سپر پدید آمد

همی تو گفتی خورشید در تنور افتاد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - بهار در اسفند

 

امسال شگفتی به کار آمد

کاسفند نرفته نوبهار آمد

زان پیش که جمره بر درخت افتد

اشکوفه برون ز شاخسار آمد

دم برنکشیده خاک‌، دزدیده

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - ای هوار محمد!

 

دارد سرهنگ شهریار محمد

لطف به‌ من‌، چون ‌به ‌یار غار محمد

ما و محمد دو دوستار قدیمیم

کی رود از یاد دوستار، محمد

آرد جان و نثار شاه نماید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - دماوندیۀ دوم

 

ای دیو سپید پای در بند

ای گنبد گیتی ای دماوند

از سیم به سر، یکی کله‌خود

ز آهن به میان یکی کمربند

تا چشم بشر نبیندت روی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - لغز

 

چیست‌ آن گوهر که درد خسته درمان می‌کند؟

اصلش از خاک است و کار لعل و مرجان می‌کند

قوتش زآبست و خاک‌، اما چو بادی اندرو

در دمی‌، چون کهربا آتش نمایان می‌کند

هست یار آذر و چون پور آزر هر زمان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - نکوهش چرخ (راستگوی شادزی)

 

ویحک ای افراشته چرخ بلند

چند داری مر مرا زار و نژند

خستن روشن‌ضمیران تا به کی

کشتن آزادمردان تا به چند

تا به کی در خون مارانی غراب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - آمال شاعر

 

فروردین آمد، سپس بهمن و اسفند

ای ماه بدین مژده بر آذر فکن اسپند

ورگویی ما آذر و اسپند نداربم

آن خال سیه چیست برآن چهرهٔ دلبند؟

غم‌نیست گر این‌خانه تهی‌از همه کالاست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۳
sunny dark_mode