گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ترک ملک عجم ببایدکرد

رای ملک عدم بباید کرد

یا به نخجیرگاه جهل عجم

کار شیر اجم ببایدکرد

به وفا و وفاق و فضل و هنر

خلق را همقسم بباید کرد

وین نظامات زشت ناخوش را

به خوشی منتظم ببایدکرد

خامه‌ای چون سنان بباید ساخت

نامه‌ای چون صنم بباید کرد

کار عرض قلم بباید دید

کار در هر قدم بباید کرد

آیهٔ والقلم بباید خواند

مر قلم را علم ببایدکرد

قلمی کو ببرد عرض ‌هنر

آن قلم را قلم بباید کرد

به مقالات احترام‌آمیز

نامه را محترم ببایدکرد

زانتقادات احتشام‌انگیز

خامه را محتشم بباید کرد

بهر بسط فضایل و حسنات

فکر خیل و حشم بباید کرد

بخردان را درم بباید داد

ناکسان را دژم بباید کرد

چون سپردند بخردان را کار

ترک لا و نعم بباید کرد

خیر اصحاب خیر بایدگفت

ذم ارباب ذم بباید کرد

تا عذاب ستمگری بچشد

به ستمگر ستم بباید کرد

دست دزدان حکمفرما را

قطع از هر رقم بباید کرد

سر رندان اجتماعی را

خرد بی کیف و کم بباید کرد

وین دنی دایگان ملت را

رهسپار عدم بباید کرد

از لئامت نظر بباید دوخت

ترک اسراف هم بباید کرد

زین فضولی تجملات‌، چنانک

بره از گرک‌، رم بباید کرد

ساده گویی و ساده پوشی را

با نظافت به هم بباید کرد

کار و سرمایه و فضیلت را

پیشتاز همم بباید کرد

کیسه ی خلق را ز علم و عمل

پر ز زرّ و درم بباید کرد

مملکت را ز فکرهای صواب

چون بهشت ارم بباید کرد

چون شد آسوده‌ دل ز فکر شرف

فکر شأن و شکم بباید کرد

بی‌ سر و بن گزافه گویی را

پایمال حکم بباید کرد

با خیال درست و گفته راست

پشت بدخواه خم بباید کرد

فال خوش متصل بباید زد

فکر خوش دم بدم بباید کرد

سخنان بهار را با زر

به صحایف رقم بباید کرد