گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد

خانم آنست که باب دل شوهر باشد

بهتر است از زن مه‌‌طلعت همسرآزار

زن زشتی که جگرگوشهٔ همسر باشد

زن ‌یکی بیش مبر زآنکه بود فتنه و شر

فتنه آن به که در اطراف تو کمتر باشد

زن شیرین به مذاق دل ارباب کمال

گرچه قند است نباید که مکرر باشد

کی توان داد میان دو زن انصاف درست

کاین‌چنین مرتبه مخصوص پیمبر باشد

حاجتی را که تو داری به مونث زان بیش

حاجت جنس مونث به مذکر باشد

با چنین علم به احوال زن، ای مرد غیور

چون‌ پسندی که زنت عاجز و مضطر باشد

زن بود شعر خدا، مرد بود نثر خدا

مرد نثری سره و زن غزلی‌تر باشد

نثر هرچند به تنهایی خود هست نکو

لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد

زن یکی‌، مرد یکی، خالق و معبود یکی

هر یک از این سه‌، دو شد مهره به شش‌در باشد

زن خائن تبه و مرد دوزن بیخردست

وآنکه ‌دارد دو خدا مشرک و کافر باشد

کی پسندی که نشانی به حرم قومی را

که یکایک ز توشان قلب مکدر باشد

وز پی پاس زنان‌، گرد حرمخانهٔ تو

چند خادم به شب و روز مقرر باشد

نسل این فرقهٔ محبوس حسود غماز

به سوی مام کشد خاصه که دختر باشد

می‌شوند آلت‌ حرص و حسد و کینه و کذب

نسل‌ها، چون به یکی خانه دو مادر باشد

ربشهٔ تربیت و اصل فضیلت مهرست

مهر کی با حسد و کینه برابر باشد

گر شنیدی که برادر به برادر خصمست

یا که خواهر به‌ جهان دشمن خواهر باشد

علت واقعی آنست که گفتم‌، ورنه

کی برادر به جهان خصم برادر باشد

نشود منقطع از کشور ما این حرکات

تا که زن بسته و پیچیده به چادر باشد

حفظ‌ ناموس ز معجر نتوان‌ خواست «‌بهار»

که زن آزادتر اندر پس معجر باشد

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

ای بزرگی که بر علم تو ظاهر باشد

هر چه مدفون زوایای سرایر باشد

هر زمان کلک تو چون آب فرو می خواند

هر چه بر صفحة اسرار ضمایر باشد

گام بر تارک خورشید گزارد ز شرف

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
صائب تبریزی

قبله زن صفتان آینه زر باشد

مرد را آینه زندان سکندر باشد

از خموشی دهن غنچه پر از زر باشد

صدف از بسته لبی مخزن گوهر باشد

در سپرداری سیمین بدنان آفتهاست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سیدای نسفی

میل خوبان ز اسیران به توانگر باشد

در چمن غنچه گل را سخن از زر باشد

هر که دارد لب خاموش توانگر باشد

دهن غنچه همه عمر پر از زر باشد

روز و شب در نظر زنده دلان یکرنگ است

[...]

جویای تبریزی

خلعت بی طمعی زیب هنرور باشد

آبرو شمع نهانخانه گوهر باشد

صبح از صدق صفا فیض جهانگیری یافت

هر که دل را کند آیینه سکندر باشد

اینقدر خاک تمنا چه فشانی بر دل؟

[...]

فروغی بسطامی

هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد

جای رحم است بر او گر همه کافر باشد

قاتلی خون مرا ریخت که مقتولش را

باز بر سر هوس ضربت دیگر باشد

گر صبا دم زند از مشک ختن عین خطاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه