گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

تا به آن گلگون قبا چون سایه همدوشیم ما

پیرهن در خون خود آلوده می پوشیم ما

پیش ما ای شمع لاف صحبت آرایی مزن

صد زبان داریم همچون شانه خاموشیم ما

بال قمری سرو را باشد حصار عافیت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

به گلشن چون برافروزد ز می رخسار چون گل را

کند فواره خون غنچه منقار بلبل را

به گیسوی عبیرافشان اگر در گلستان آید

به رگهای زمین پیوند سازد شاخ سنبل را

کند چون موم شمع صبر استغنای خوبان را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

غبار گرد بادم توتیای چشم اخترها

پریشان کرد صحرای جنونم مغز در سرها

ز خون تشنگان میخانه دشت کربلا باشد

چو سرهای شهیدان خاک می لیسند ساغرها

نباشد بهره از اموال خود دنیاپرستان را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

ای بهار لطف تو آبروی بستان‌ها

از تو دامن پر گل خار در بیابان‌ها

ای کبابت ابراهیم وی هلاکت اسماعیل

مستعد قربانی در تن همه جان‌ها

صبح صادق و کاذب بر در تو می‌آیند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

بود منعم عزیز کشور و آزاد خوار اینجا

ز سرو باغ رعناتر درخت میوه دار اینجا

در آغاز محبت عاشق از مردن نیندیشد

زند خود را به کام شیر طفل نیسوار اینجا

خداجو را سحرخیزی شود افزونتر از پیری

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

به شمع بزم امشب عرض کردم خامه خود را

به بازوی پر پروانه بستم نامه خود را

چو گل در قلزم خون زد مرا سودای عریانی

به شاخ شعله آخر پهن کردم جامه خود را

درین گلشن دماغم خشک شد از بوی نومیدی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

خدایا تازه کن چون شمع مغز استخوانم را

توانایی کرم فرمای جسم ناتوانم را

نهالم را خزان کردست ایام کهنسالی

شکفتن ها کرامت ساز شاخ ارغوانم را

قد خم گشته یی دارم الهی دستگیری کن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

خداوندا مده از جوی غفلت آب تاکم را

ز دست معصیت کوتاه کن دامان پاکم را

کند پرهیز انگشت حکیم از جنبش نبضم

نباشد چاره یی غیر از تو جان دردناکم را

تنم را همچو گل کردی به داغ آلوده صبری ده

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

در آغوشم چو می‌آیی میان بهر خدا بگشا

گره از کار من تا وا شد بند قبا بگشا

متاع خویش نتوان کرد پنهان از خریداران

دکان رنگ و بو ای غنچه در پیش صبا بگشا

مکن کوتاه دامان کرم از دست محتاجان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

از خزان محفوظ کن یارب گلستان مرا

آب ده از جویبار خضر بستان مرا

بند بند من ز سستی از پی پاشیدنیست

استخوان بندی کرم فرما نیستان مرا

کلبه ام را ماهتابی ده ز نور معرفت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

ز داغ دل مزین ساختم پروانه خود را

چراغان از پر طاووس کردم خانه خود را

ز دست اضطراب نفس تن پرور نیاسودم

سپند روی آتش تا نکردم دانه خود را

سبوی می پرستان را کف دست گدا دیدم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

خط رخسار تو شبها برد از هوش مرا

پر ز مهتاب شود هاله آغوش مرا

به تماشای تو هرگاه که بی خود گردم

نبض جنباند و فریاد کند گوش مرا

پرده چشم حجاب دل روشن نشود

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

یارب از دارالشفای خود دوایی ده مرا

دردمندم مرحمت فرما شفایی ده مرا

بهر طاعت گوشه محراب را منزل کنم

پیر صاحبدل کن و پشت دوتایی ده مرا

ناتوانم همچو باد صبح صرصر می رود

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

دل را اسیر دام بلا می کنیم ما

کاری که می کنیم بجا می کنیم ما

ما را به کعبه راهبری احتیاج نیست

ابروی یار قبله نما می کنیم ما

امید خود به چرخ سیه کاسه می بریم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

ای چمن آرا خزان گشتم بهاری ده مرا

سبز گردان همچو سرو برگ و باری ده مرا

چون خضر گردان مرا میراب آب زندگی

گلشنم تا سبز گردد جویباری ده مرا

می برم بر آستان اهل دل روی نیاز

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

گرفتم گوشه‌ای امروز از درها دویدن‌ها

کمان حلقه شد پشت عصایم از خمیدن‌ها

چو گل از سفره ارباب دولت خون دل خوردم

نصیب من نشد چون غنچه غیر از لب گزیدن‌ها

قناعت پیشگان لب تر نمی‌سازند از دریا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

ای نگاهت متکای جان به غارت داده‌ها

گردش چشمت کمند وحدت آزاده‌ها

بر زمین خاکساران تا قدم آورده‌ای

نقش پایت می‌زند گل بر سر افتاده‌ها

نام آزادی برآوردند در باغ جهان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

ز چشمم قمریان دارند تعلیم پریدن‌ها

ز شمشاد تو سرو بوستان‌ها قد کشیدن‌ها

به داغ لاله‌زارم می‌زنی آتش چه ظلم است این

به پا بستن حنا و سرمه بر نرگس کشیدن‌ها

تغافل، خانه‌زاد گوشه چشمان فتانت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

ساقیا می ده که موج او برد از جا مرا

گردبادآسا به یک دور افگند از پا مرا

بی جنونی نیستم از سایه وحشت می کنم

ناله زنجیر می آید ز نقش پا مرا

تشنه ام همچون صدف یک قطره سیرابم کند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

زد بر زمین چو نقش قدم آسمان مرا

هموار کرد پست و بلند جهان مرا

از جنبش نسیم گل از جای می روم

از بس که کرده موسم پیری خزان مرا

آبم بود ز اشک و چراغم زدود آه

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۸
sunny dark_mode