گنجور

 
سیدای نسفی

ای چمن آرا خزان گشتم بهاری ده مرا

سبز گردان همچو سرو برگ و باری ده مرا

چون خضر گردان مرا میراب آب زندگی

گلشنم تا سبز گردد جویباری ده مرا

می برم بر آستان اهل دل روی نیاز

تا نگردم منفعل زان در براری ده مرا

خاطرم اکثر بود از نفس بی پروا ملول

تا ز غفلت ها کند آگاه یاری ده مرا

سرخرویی ده مرا و دشمنان را داغ کن

از بهار تندرستی لاله زاری ده مرا

از پریشانی دلم را نیست در یکجا قرار

خاطرم را جمع گردان و قراری ده مرا

تا شود روحم چو شبنم تازه از نظاره اش

چون خط روی جوانان سبزه زاری ده مرا

در گلستان سخن کلک مرا ممتاز کن

چون گل سوسن زبان آبداری ده مرا

سال‌ها چون سیدا ایمن شوم از حادثات

از لباس عافیت یارب حصاری ده مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode