گنجور

 
سیدای نسفی

گرفتم گوشه‌ای امروز از درها دویدن‌ها

کمان حلقه شد پشت عصایم از خمیدن‌ها

چو گل از سفره ارباب دولت خون دل خوردم

نصیب من نشد چون غنچه غیر از لب گزیدن‌ها

قناعت پیشگان لب تر نمی‌سازند از دریا

نیفتد ماهی تصویر در دام تپیدن‌ها

به یک پرواز کردن در قفس انداختم خود را

بحمدالله که فارغ‌بالم از بیجا پریدن‌ها

نمی‌سازد گران‌پایی طمع را کنده زانو

حریفان را برد در چاه زندان آرمیدن‌ها

ز کار افتاده است انگشت‌ها چون پنجه شانه

شکسته تا به بازو ستم از دامن کشیدن‌ها

ز اهل روزگار ای سیدا نشنیده‌ام حرفی

گرانی می‌کند امروز گوشم از شنیدن‌ها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode