گنجور

 
سیدای نسفی

بود منعم عزیز کشور و آزاد خوار اینجا

ز سرو باغ رعناتر درخت میوه دار اینجا

در آغاز محبت عاشق از مردن نیندیشد

زند خود را به کام شیر طفل نیسوار اینجا

خداجو را سحرخیزی شود افزونتر از پیری

در ایام خزان گلدسته می بندد بهار اینجا

علمهای تو را فردا گواهانند در محشر

مکن آزرده از خود خاطر لیل و نهار اینجا

ز زهر چشم ارباب طمع را نیست اندیشه

کنند این قوم میل سرمه از مژگان مار اینجا

سواد بید مجنون بهتر از زنجیر مجنون را

بود از دست گیرا نازنین تر رعشه دار اینجا

به بیرویی توان از اهل دنیا بهره ور گشتن

ز طفلان شکوه ها دارد درخت میوه دار اینجا

بود کار تو یارب در دو عالم پرده پوشیدن

مکن محجوب آنجا و مگردان شرمسار اینجا

نباشد ره به بزم خلوت ما هرزه گویان را

سر منصور سیلی می خورد از پای دار اینجا

ز بزم شعر نبود بهره یی افسرده طبعان را

بود کلک سخن پرداز چون شمع مزار اینجا

به ملک اصفهان و هند می خوانند اشعارم

ز ترکستانم و هرگز ندارم اعتبار اینجا

نباشد با فش و مسواک زاهد هیچ تأثیری

نیندیشد کسی از کوکب دنباله دار اینجا

خط و زلفش کمر بربسته اند از بهر خون من

حذر کن سیدا از اتفاق مور و مار اینجا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode