ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱
ای در حسد چشم تو هاروت به بابل
من در هوس زهره و هاروت تو بیدل
با چهره تو سایه بود تابش زهره
وز غمزه تو مایه برد جادوی بابل
ماهی و منت ساخته منزل ز دل و جان
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲
جز با لب نوشین تو نوشم نشود مل
جز با رخ رنگین تو رنگم ندهد گل
هر گه که تامل کنم از روی و لب تو
در چشم من و جان من آیند گل و مل
گر چشم و لبم بی لب و روی تو بمانند
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳
آمد ز حوت چشمه خورشید در حمل
بنگر که در حمل چه عجایب کند عمل
از برف سرد سبزه خرم دهد عوض
وز بانگ زاغ نغمه بلبل کند بدل
گویند بلبلان بدل مطربان سرود
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴
دهان خزینه گوهر شده ست و گوش صدف
زنظم و نثر تو ای خواجه امام اجل
گه روایت شعر تو راویان تو را
همه دهان ز گهر باشد و زبان ز عسل
گر آسمان برین خوانمت روا باشد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵
مرا بگوی در آن نار دانه به دو نیم
چگونه تعبیه کردی دو رسته در یتیم
به تیغ عشق دلم را همی دو نیمه کند
دو رسته در تو زان نار دانه به دو نیم
به ملک جم برسم کز کف تو گیرم جام
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶
رخت به باغ ارم ماند ای بدیع صنم
ز خط بنفشه دمیده به گرد باغ ارم
رخی که هست به گردش کمند لاله و گل
به هیچ حال ز باغ ارم نباشد کم
به باغ اگر سمن و نرگس و بنفشه بود
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷
بستد ز من آن پسته دهن دل به دو بادام
از پسته و بادام که سازد به از او دام
چون پسته گشادم دهن اندر صفت او
باشد که به من بگذرد آن چشم چو بادام
تا ننگرد این دیده در آن روی چو خورشید
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸
چه جوهر است که ماند به چرخ آینه فام
بدو دهند مگر گونه چرخ و آینه وام
به روی آینه ماند ز روی گونه و رنگ
چنانکه آینه ماند به چرخ آینه فام
اگر در آینه صورت همی توان دیدن
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹
قد من شد چو دو زلف به خم دوست بخم
دل من شد چو دو چشم دژم دوست دژم
دل دژم گشت و قدم چفته وزین گونه بود
دیده چون چشم دژم بیند و زلفین بخم
عشق زلف و لب معشوق شکیبم بستد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰
لعبت لاغر میانی دلبر فربه سرین
قامتت را سرو جفت و صورتت را مه قرین
سرو بالایی و مه سیما و جز من کس ندید
ماه را لاغر میان و سرو را فربه سرین
سرو کی دارد زبان و اندر زبان شیرین سخن
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱
بهشت گشت به اردیبهشت و فروردین
ز لطف روی هوا و ز سبزه پشت زمین
معطر است هوای چمن به نافه مشک
مرصع است لباس چمن ز در ثمین
زمین ز سبزه تر، چون صحیفه گردون
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲
وقت بهار نو صفت نو بهار کن
خانه ز گل چو بتکده قندهار کن
پی بانگار خوش طرب اندر بهار نه
می با نگار خوش طرب اندر بهار کن
مرغ هزار بانگ برآرد به شاخ گل
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳
آمد شکسته دل شده با زلف پرشکن
وقت رحیل من بر من دلربای من
دستش ز زل مشک پراکنده بر قمر
چشمش ز اشک لاله روان کرده بر سمن
همچون دهنش دیده پر از در آبدار
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴
فروغ لاله و بوی گل و نسیم سمن
بتان شدند و بتان را دماغ و دیده شمن
شمن به بتکده به کز نگار و نقش بهار
چمن به بتکده ماند چمانه گیر و چمن
بسوز خرمن اندیشه را که در نوروز
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵
جهان جوان شد از این نوبهار تازه جوان
بدین جوان نگر و تازه دار جان و روان
اگر ز برف سر کوه بود چون سر پیر
زعکس لاله سر پیر شد چو روی جوان
مگر که خیمه نوشین روان شده است سحاب
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶
ای تو را مملکت حسن شده زیر نگین
نیست چون صورت شیرین تو صورت در چین
هست در زیر نگین مملکت عشق مرا
تا تو را مملکت حسن بود زیر نگین
غرقه فتنه شدستم ز لب و چهره تو
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷
روی زرینم از اندیشه سیمین بر او
چه کنم دیده اگر باز نبینم بر او
روی او تازه گل پر بر و رخسار مرا
نکند تازه مگر تازه گل پر بر او
به لب و بر همه با حور و پری باشم اگر
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸
گفتم رسید ماه بزرگ ای رخت چو ماه
گفتا دراین مه از رخ من آرزو مخواه
گفتم چرا مرا نرسانی به آرزوی
گفتا به آرزوت در این ماه نیست راه
گفتم سیه به رنگ گناه است زلف تو
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹
ای با تو دلم همه وفا کرده
با من دل تو همه جفا کرده
نه عهده عاشقی به سر برده
نه وعده مردمی وفا کرده
ما را به بلای عشق ره داده
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰
نبید روشن و آواز رود و روی چو ماه
موکلان صبوح اند بامداد پگاه
از این سه دانه درافتند عاشقان در دام
وز این سه فتنه گرایند عاقلان به گناه
ز دام فتنه و بند گنه چه آگاه است
[...]