گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

امشب آتشین‌رویی گرم ژندخوانی‌هاست

کز لبش نوا هر دم در شررفشانی‌هاست

تا در آب افتاده عکس قد دلجویش

چشمه همچو آیینه فارغ از روانی‌هاست

در کشاکش ضعفم نگسلد روان از تن

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

سموم وادی امکان ز بس جگر تابست

گداز زهره خاکست هر کجا آبست

مرنج از شب تار و بیا به بزم نشاط

که پنبه سر مینای باده مهتابست

به خوابم آمدنش جز ستم ظریفی نیست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

هم وعده و هم منع ز بخشش چه حسابست

جان نیست، مکرر نتوان داد، شرابست

در مژده ز جوی عسل و کاخ زمرد

چیزی که به دلبستگی ارزد می نابست

لهراسپ کجا رفتی و پرویز کجایی

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

نشاط معنویان از شرابخانه تست

فسون بابلیان فصلی از فسانه تست

به جام و آینه حرف جم و سکندر چیست؟

که هر چه رفت به هر عهد در زمانه تست

فریب حسن بتان پیشکش، اسیر توایم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

حق جلوه گر ز طرز بیان محمدست

آری کلام حق به زبان محمدست

آیینه دار پرتو مهرست ماهتاب

شأن حق آشکار ز شأن محمدست

تیر قضا هر آینه در ترکش حق ست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

چو صبح من ز سیاهی به شام مانندست

چه گوییم که ز شب چند رفت یا چندست؟

به رنج از پی راحت نگاه داشته اند

ز حکمت ست که پای شکسته در بندست؟

درازدستی من چاکی ار فگند چه عیب

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

به خود رسیدنش از ناز بس که دشوارست

چو ما به دام تمنای خود گرفتارست

تمام زحمتم، از هستیم چه می پرسی؟

ز جسم لاغر خویشم به پیرهن خارست

صلای قتل ده و جانفشانی ما بین

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

چشمم از ابر اشکبارترست

از عرق جبهه بهارترست

گریه کرد از فریب و زارم کشت

نگه از تیغ آبدارترست

می برانگیزدش به کشتن من

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

کشته را رشک کشته دگرست

من و زخمی که بر دل از جگرست

رمد اجزای روزگار ز هم

روز و شب در قفای یکدگرست

مستی انداز لغزشی دارد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

سینه بگشودیم و خلقی دید کاینجا آتش است

بعد از این گویند آتش را که گویا آتش است

انتظار جوله ساقی کبابم می‌کند

می به ساغر آب حیوان و به مینا آتش است

گریه‌ات در عشق از تأثیر دود آه ماست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

ما لاغریم گر کمر یار نازکست

فرقی ست در میانه که بسیار نازکست

دارم دلی ز آبله نازک نهادتر

آهسته پا نهم که سر خار نازکست

از جنبش نسیم فرو ریزدی ز هم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

لب شیرین تو جان نمکست

وین که گفتم به زبان نمکست

در نهاد نمک از رشک لبت

هست شوری که فغان نمکست

ای شده لطف و عتابت همه ناز

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

لذت عشقم ز فیض بینوایی حاصلست

آنچنان تنگست دست من که پنداری دلست

هم به قدر جوشش دریا تنومندست موج

تیغ سیراب از روانی های خون بسملست

وای لب گر دل ز تاب تشنگی نگدازدم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

در بذل لآلی و رقم دست کریم ست

نی نی نی کلکم رگ مژگان یتیم ست

رشح کف جم می چکد از مغز سفالم

سیرابی نطقم اثر فیض حکیم ست

از آتش لهراسپ نشان می دهد امروز

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

گرد ره خویش از نفسم باز ندانست

ننگش ز خرام آمد و پرواز ندانست

ز انسان غم ما خورد که رسوایی ما را

خصم از اثر غمزه غماز ندانست

فریاد که تا این همه خون خوردنم از غم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

تا به سویم نظر لطف «جمس تامسن » است

سبزه ام گلبن و خارم گل و خاکم چمنست

ای که تا نام تو آرایش عنوان بخشید

صفحه نامه به شادابی برگ سمنست

کلکم از تازگی مدح تو درباره خویش

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

ای که گفتی غم درون سینه جانفرساست، هست

خامشیم اما اگر دانی که حق با ماست، هست

این سخن حق بود و گاهی بر زبان ما نرفت

چون تو خود گفتی که خوبان را دل از خاراست، هست

دیده تا دل خون شدن کز غم روایت می کنی

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

به وادیی که در آن خضر را عصا خفته ست

به سینه می سپرم ره اگر چه پا خفته ست

بدین نیاز که با تست ناز می رسدم

گدا به سایه دیوار پادشا خفته ست

به صبح حشر چنین خسته رو سیه خیزد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

ز من گسستی و پیوند مشکل افتاده ست

مرا مگیر به خونی که در دل افتاده ست

رسد دمی که خجالت کشم ز گرمی دوست

ز خصم داغم و اندیشه باطل افتاده ست

به قدر ذوق تپیدن به کشته جا بخشند

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

ایمنیم از مرگ تا تیغت جراحت بار هست

روزی ناخورده ما در جهان بسیار هست

ما و خاک رهگذر بر فرق عریان ریختن

گل کسی جوید که او را گوشه دستار هست

پاره ای امیدوارستم، تکلف بر طرف

[...]

غالب دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۷
sunny dark_mode