گنجور

 
غالب دهلوی

چو صبح من ز سیاهی به شام مانندست

چه گوییم که ز شب چند رفت یا چندست؟

به رنج از پی راحت نگاه داشته اند

ز حکمت ست که پای شکسته در بندست؟

درازدستی من چاکی ار فگند چه عیب

ز پیش دلق ورع با هزار پیوندست

نگفته ای که به تلخی بساز و پند پذیر

برو که باده ما تلخ تر از این پندست

وجود او همه حسنست و هستیم همه عشق

به بخت دشمن و اقبال دوست سوگندست

نگاه مهر به دل سر نداده چشمه نوش

هنوز عیش به اندازه شکرخندست

ز بیم آن که مبادا بمیرم از شادی

نگوید ار چه به مرگ من آرزمندست

شمار کج روی دوست در نظر دارم

درین نورد ندانم که آسمان چندست

اگر نه بهر من از بهر خود عزیز دار

که بنده خوبی او خوبی خداوندست

نه آن بود که وفا خواهد از جهان غالب

بدین که پرسد و گویند هست، خرسندست

 
 
 
حکیم نزاری

دلی که عاشق روی نگار دلبندست

نه ممکن است که با صابریش پیوندست

کسی که او به صفت صابرست عاشق نیست

به عشق و صبر نظر کن که چند در چندست

کدام عاشق صادق شنیده ای که ز هجر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
سیف فرغانی

دلم بسلسله زلف یار در بندست

اگر قبول کنی حال من ترا پندست

زبند مهرش چون پای دل شود آزاد

مرا که باسر زلفش هزار پیوندست

بسان لیلی بگشایی وببندی زلف

[...]

نظیری نیشابوری

به حرف اهل غرض قرب و بعد ما بندست

دل شکسته ما را هزار پیوندست

از آن دمم که به حیرت فکنده دیدن او

نگه به گوشه چشمم هنوز در بندست

نگه دلیر نشد تا مژه به پیش آمد

[...]

فیاض لاهیجی

ز زهر ناوک او دل چو شهد خرسندست

اگر غلط نکنم تیرش از نی قندست

گره ز طرَة خود باز اگر کنی چه شود

گره‌گشایی ما عمرهاست در بندست

کسی به دوست رسد کز جهان تواند رست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه