گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

دلی که صرف تو شد نقد عشق قیمت اوست

چرا که قیمت هرکس به قدر همّت اوست

چو نیّت تو صواب است قبله حاجت نیست

بنای قبلهٔ عاشق بر اصل نیّت اوست

به قول پیر مغان بت پرست را چه گناه

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

رنجور عشق را سر ناز طبیب نیست

یعنی طبیب خسته دلان جز حبیب نیست

تنها نه ما وظیفهٔ انعام می خوریم

از خوان رحمت تو کسی بی نصیب نیست

گر یاد می کند ز غریب دیار خویش

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

ز بس که عشق تو شوری به شهر و کو انداخت

کمند زلف تو از شرم سر فرو انداخت

چو عشق خواست که در شهر فتنه انگیزد

مرا به کشور خوبانِ فتنه جو انداخت

کسی به کوشش ازین ره صلاح کار نیافت

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

زلف تو را که شامِ پریشانی من است

صبح است عارض تو که در پشت دامن است

سرو سهی که داشت هواهای سرکشی

امروز پیش آن قد و بالا فروتن است

پیوسته چشم شوخ تو ز آن است سر گران

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵ - استقبال از بساطی سمرقندی

 

سروِ بالای تو در عالم خوبی علم است

خط تو بر ورق گل ز بنفشه رقم است

ما نه تنها به هوای دهنت خاک شدیم

هرکه از اهل وجود است به آخر عدم است

قدمی رنجه به پرسیدن ما کن که چو سرو

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

سروِ بالای تو را شیوه بلا انگیزی ست

نرگس چشم تو بیمار ز بی پرهیزی ست

بر قمر قاعدهٔ زلف تو مشک افشانی ست

در شکر شیوهٔ خطّ توعبیر آمیزی ست

سالها شد که ز شوق مه روی تو چو شمع

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

سرو تا بندهٔ بالای تو شد آزاد است

هر نفس کآن نه به یادِ تو برآید باد است

لطف فرمای و بده دادِ اسیران امروز

که تو را لطف خدا منصب شاهی داد است

غمزه چشم ستم آموز تو را شاگرد است

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

سنبل باغ رخت غالیه بو افتاده ست

شیوهٔ چشم تو بر وجه نکو افتاده ست

بادهٔ ناب به دور لب لعلت مثَلی ست

کاین چنین در دهن جام و سبو افتاده ست

تا رسد با تو به صد آبله گون پای سرشک

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

شمع رویت را چراغ آسمان پروانه‌ای‌ست

قصّه یوسف به عهد حسن تو افسانه‌ای‌ست

یادِ لیلی گر کند مجنون به دور عارضت

دار معذورش بدین معنی که او دیوانه‌ای‌ست

خانهٔ چشم مرا ز آن گریه آبی می‌زند

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

کدامین رسم و آیینی که در رندان مفرّد نیست

طریقِ سالکانِ راه تجرید مجرّد نیست

در این بستان کسی را می رسد دعویّ آزادی

که همچون سرو دربند هوای دل مقیّد نیست

به فتوای خردمندان نکویی بر بدی سهل است

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱ - استقبال از کاتبی ترشیزی

 

کجا روم که مرا جز درت پناهی نیست

به جز عنایت تو هیچ عذرخواهی نیست

سرم فدای رهت باد تا نگویندت

که در طریقهٔ عشق تو سر به راهی نیست

دلا ز باده پرستی خجل مشو کاین جرم

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲ - استقبال از همام تبریزی

 

که می‌داند میِ شوق از چه جام است

به جز چشمت که او مست مدام است

شراب ار با تو نو شد دل حلال است

وگرنه این صفت بر وی حرام است

دلا بگذر ز خود کاندر ره عشق

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳ - استقبال از بساطی سمرقندی

 

گرچه ابر زندگی جان بخش و صافی مشرب است

بی دهانت آب خضر از جانب او با لب است

تا پدید آمد ز رویت زلف اشک افشان شدیم

شب چو پیدا می شود گاهِ طلوع کوکب است

گر مزید حسن خواهی زلف را کوته مساز

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴ - استقبال از شمس مغربی

 

گرچه اشک منِ غمدیده سراسر گهر است

هرچه دارم به جمالت که همه در نظر است

نزد رندان نظر باز غبار قدمت

توتیایی ست که در دست نسیم سحر است

مهر و ماهت نتوان گفت که همچون مه و مهر

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

گرچه تو حقیری و گناه تو عظیم است

نومید نباشی که خداوند کریم است

گو عذر به پیش آر که بر عذر گنه درّ

چون گوش بگیرد همه گویند یتیم است

از محدث تقصیر چه غم اهل گنه را

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

گرچه شمار عاشق زنّار زلف یار است

در کوی عشقبازان رسوا شدن چه کار است

گفتند بت پرستی ست در اختیار طاعت

خود می کند وگرنه ما را چه اختیار است

برپایِ دارِ شوقت سر می نِهم چو منصور

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

گرچه طریق وفا قدیم است

علم نداری تو حق علیم است

با تو دل ما یکی ست لیکن

آنهم به تیغ جفا دو نیم است

گر به ادب درّ گوش نگیرد

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

گرچه ماه نو به شوخی بی نظیر عالم است

لیک در خوبی ز ابروی تو بسیاری کم است

گرنه دزد نقد قلب ماست زلف شب روَت

از چه معنی اینچنین آشفته حال و درهم است

گوشهٔ خاطر بپرداز ای دل از سودای جان

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

گریهٔ خون سرِ ره بر منِ درویش گرفت

عاقبت اشک طریق عجبی پیش گرفت

تا چرا نیش غمت تیز گذشت از جگرم

جگر ریش مرا هست توان بیش گرفت

با غم و درد دل و جان چو مدارا کردند

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

گنجی ست عشق یار که عالم خراب اوست

بحری ست لطف دوست که گردون حباب اوست

گر صادقی چو صبح مزن جز به مهر دم

چون صدق عالمی ست که مهر آفتاب اوست

راه ادب گزین که سزاوار افسر است

[...]

خیالی بخارایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۹
sunny dark_mode