گنجور

 
خیالی بخارایی

گرچه ابر زندگی جان بخش و صافی مشرب است

بی دهانت آب خضر از جانب او با لب است

تا پدید آمد ز رویت زلف اشک افشان شدیم

شب چو پیدا می شود گاهِ طلوع کوکب است

گر مزید حسن خواهی زلف را کوته مساز

روز را چون روزِ بازار درازی از شب است

تا نشان داد از خم محراب طاق ابرویت

عادت رندان عبادت ورد یاران یارب است

ای خیالی ترک این یارانِ کم نعمت بگو

تا نکورویان نگویندت فلان بد مذهب است