گنجور

 
خیالی بخارایی

کجا روم که مرا جز درت پناهی نیست

به جز عنایت تو هیچ عذرخواهی نیست

سرم فدای رهت باد تا نگویندت

که در طریقهٔ عشق تو سر به راهی نیست

دلا ز باده پرستی خجل مشو کاین جرم

خطای ماست وگرنه تو را گناهی نیست

سریر سلطنت او را مسلّم است ای دل

که غیر مسند تجرید تکیه‌گاهی نیست

دلِ خیالیِ آشفته را که ناپیداست

در این که زلف تو برده‌ست اشتباهی نیست