فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۱
من گرفتم درد دل غیر از توام داند کسی
چارة درد دل من جز تو نتواند کسی
دیگرانت مهربان دانند و من نامهربان
آنچه من میدانم از قَدرت نمیداند کسی
تا برون رفتی تو، یاران دست از هم دادهاند
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۲
آنکه من دارم ندارد همچو او دلبر کسی
بیوفا پرور کسی، ظالم کسی، کافر کسی
تا تواند سوختن داغ جنون بر سر کسی
نیست عاقل گر کشد درد سر افسر کسی
ساده لوحم هر که آید در دلم جا میکند
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۳
در دلم نیست به جز عهد تو پیمان کسی
چند بیداد کنی بر دلم ای جان کسی
کفر را سلسله جنبان مشو از بهر خدا
زلف بر هم چه زنی آفت ایمان کسی
گر بمیرم نکشم ناز طبیبان در عشق
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۴
گر دلت بما باشد ور تو یار ما باشی
هر کجا که بنشینی در کنار ما باشی
رنگ ناپذیرستی به که در تماشایت
ما ز خود رویم و تو یادگار ما باشی
خود به خود نپردازی زان به ما نپردازی
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۵
ترا میخواستم ای غم که شبها یار من باشی
تو هم ای ناله بزم افروز شام تار من باشی
ترا شب زندهداری زان سبب آموختم ای اشک
که شبها پاسبان دیدة بیدار من باشی
ترا دریای خون ای دیده زان دادم که گر روزی
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۶
عهدم همه جا، عهد شکن بلکه تو باشی
زخمم همه تن، مرهم من بلکه تو باشی
مشکل که برد دل ز کسی پیچش مویی
در طرّة آشفته شکن بلکه تو باشی
در هر گذر از دست تو فریاد برآرم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۷
الهی تا بود دنیا تو باشی
نباشد درد و غم هر جا تو باشی
بود تا عشق را دلهای مجروح
الهی مرهم دلها تو باشی
منم امروز و فردا لیک چندان
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۸
زهی به پیش لبت کار عقل مدهوشی
زبان نطق، نوآموزِ حرف خاموشی
به یاد رحم تو زان دیر میرسیم که هست
دل رحیم تو مجموعة فراموشی
که میتواند درد مرا دوا کردن
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۹
چون گل به چمن خنده دمادم نفروشی
یک غنچه تبسم به دو عالم نفروشی
در کوچة ما جنس دوا سخت کسادست
با داغدلان جلوة مرهم نفروشی
سرمایة غم سخت عزیزست نگهدار
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۰
بلبلان را همچو رویت کم به دست آید گلی
چون تو کی در گلشن عالم به دست آید گلی
منتی نه از بهار او را نه بیمی از خزان
همچو داغ عشق خوبان کم به دست آید گلی
دست خالی گل نچیند در چمن، باور مکن
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۱
گمنام گرد و باش فراموش عالمی
بردار بارِ صیت خود از دوش عالمی
عشق تو نیک و بد همه در دام خود کشید
خوش حلقه کرد زلف تو در گوش عالمی
من لب ز شکوة تو فرو بستهام ولی
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۲
هنوزم میخلد در دل خیال نوک مژگانی
هنوز آشفته دارد خاطرم زلف پریشانی
خیال زلف او را شب همه بر گرد دل دارم
که تا بینم بیاد او مگر خواب پریشانی
ببویی کز تو میآرد صبا بر هم خورد گلشن
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۳
کسی را شد مسلّم نکته دانی
که دریابد زبان بیزبانی
خوشا بخت کسی کز شمع رویت
کند روشن چراغ زندگانی
غم عشقت ندانستم چه حاصل
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۴
تا به کی چون آتش ای گل خانمانسوزی کنی
چشم نیکو را به خونریزی بدآموزی کنی
بخت آنم کو که چون شب با غمت خلوت کنم
همچو شمع آیی به بزم و مجلس افروزی کنی
چشم آن دارم که نابینا چو گردم در غمت
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۵
همچو شمشیر ای پسر گر جوهری پیدا کنی
میتوانی جای خود را در دلی پیدا کنی
چهرهای چون برگ گل داری تنی چون بوی گل
حیف اگر جز در دل اهل محبّت جا کنی
سینة آیینه داری در درون پیرهن
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۶
برین مباش که قانون تازه ساز کنی
به قول بلهوس از عاشق احتراز کنی
تمیز عاشق و اهل هوس نمیداند
به جان خویش که خاطر نشان ناز کنی
زبان سوسن، بیگفتگو نمیماند
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۷
اگر چو شمع زمانی در انجمن بنشینی
ز سبزة پر پروانه در چمن بنشینی
هزار سال به دشمن نشینی و بشکیبی
دلت بگیرد اگر لحظهای به من بنشینی
ز لطف تن نتوانی که در چمن به فراغت
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۸
به دیده جا دهدت گر رقیب دون، نروی!
چو آفتاب به هر روزنی درون نروی!
به طفلی ار چه در آغوش غیر میرفتی
تو سرو نازِ جوانی شدی کنون نروی
چو شعله جا به دلم کردهای، دگر زنهار
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۹
زلف او هر جانب افکندست دام غمزهای
از نگاهش بزم مستان را پیام غمزهای
در تماشاگاه حسنش بیخبر افتاده است
هر طرف نظّارهای در دست جام غمزهای
غیرت او تا چه شورش از کمین آرد برون
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۰
خوش بیخبر ز حال دل زار گشتهای
معلوم میوشد که خبردار گشتهای
بیداری شکستهدلان ضعف طالعست
پیداست بخت خفته که بیدار گشتهای
هر قطره اشکم آینة جلوههای تست
[...]