گنجور

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۴۷ - در مدح بهار و وصف نگار خود گوید

 

به بستان شو که شاخ از باد خلعت‌ها همی‌پوشد

تقاضا کن که هر گلبن همی با حور می‌کوشد

نه چشم است آنکه بر صحرا جنان باغ کم بیند

نه گوش است آنکه در بستان سماع مرغ ننیوشد

کنون عابد کند مسیتی و جان و مال در بازد

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۴ - در توحید و منقبت و تخلص به مدح سید اجل شرف الدین محمد نقیب گوید

 

دارای آسمان و زمین کردگار ماست

آن حی لایموت که جاوید پادشاست

رزاق انس و خالق جن مالک ملک

آن باقئی که هر دو جهان را بدو بقاست

ذاتی منزه و ملکی عادل حکیم

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۵ - در موعظت و نصیحت و دعوت به خداپرستی و زهد در دنیا و رغبت به آخرتست

 

از بد این مردمان، وز غم این روزگار

هست همه اعتماد، بر کرم کردگار

ایزد فریادرس، داور داد آفرین

رازق روزی رسان، خالق پروردگار

اول بی ابتدا، آخربی انتها

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۶ - در مدح عمادالدین ابومحمد حسن بن محمد بن احمداسترآبادی قاضی ری گوید

 

ای که در دنیا همه جدی و در دین سرسری

چون شود دنیا میسر دین نباشد بر سری

اهل دنیا ز اهل دین دورند و این اولیتر است

باکسان هرگز مبادا ناکسان را داوری

مرد دین پرور نداند ساخت با دنیاپرست

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۷ - در موعظت و نصیحت و دعوت به اعراض از دنیا و اقبال به آخرت گوید

 

ای آز و ناز کرده تو را سغبه جهان

آزت و بال تن شد و نازت هلاک جان

زین کاروانسرای برون شو که بسته نیست

دروازهای محشر از انبوه کاروان

تا چند لاف لشگر سلطان و سلطنت

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۸ - در موعظت و نصیحت و زهد در دنیا و رغبت به آخرت گوید

 

جهان سرای و بال است و بارگاه عذاب

رباط تیره و تنگ و پل خراب و یباب

خلائقی زده بر دشت حشر لشکرگاه

نهاده رخت دل اندر در سرای ثواب

یکی گروه درین خیمه دوازده طاق

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۹ - در موعظت و نصیحت و ترهیب از دنیا و ترغیب به آخرت گوید

 

مدبری که به فرمان او است جان درتن

مهیمنی که شرف داد مرد رابرزن

خدای عزوجل خالق سپید و سیاه

که کرد شب را تاریک و روز را روشن

قدیم لم یزل و پادشاه باعظمت

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۰ - در تأسف بر ایام جوانی و شکایت از عوارض پیری و درنصیحت و مناجات

 

نماند است در چشم من روشنائی

که افتاد با پیریم آشنائی

ز پیری چرا گشت تاریک چشمم

اگر آشنائی بود روشنائی

بهار جوانی فرو ریزد از هم

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۱ - در اثبات صانع و توحید او و بیوفائی دنیا و یادآوری مرگ و موعظت و نصیحت گوید

 

روزی دهی که بر دو جهان است پادشا

نظاره گاه او است دل مرد پارسا

آن پادشا که خدمت درگاه طاعتش

تکلیف انبیا شد و تشریف اولیا

در بارگاه امر کمر بستگان او

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۲ - در موعظت و نصیحت و دعوت به زهد در دنیا و رغبت به آخرت گوید

 

ای شده عمر تو ضایع در تمنای محال

تا نگردانی نیت بر تو نگردانند حال

حال گردان ایزدست احوال دان ایزدپرست

کی جلالت یابد آن کو نیست مرد ذوالجلال

پادشاهی کز کمال قدرت و حکمت نمود

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۳ - در موعظت و نصیحت گوید

 

مکن دین در سر دنیا ز خودرائی و نادانی

که این اقطاع شیطانی است و آن املاک یزدانی

درین ویرانه دیوان بی فرمان فرو منشین

که تا خود را در آن ایوان سلیمان وار بنشانی

کمین سازان شهوانی ترا در راه و توزیشان

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۴ - در توحید و زهد و موعظت گوید

 

پس از توحید جان افزای تا جانم به جا باشد

به زهد و موعظت گفتن خدا بر من گواباشد

همی بر خویشتن گیرم گوا آن پادشاهی را

که در ملکش نوای مرغ تسبیح و دعا باشد

خداوندی جهانداری ز روی آسمان او را

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۶ - در منقبت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و عدل خدای تعالی و مدح سید فخرالدین و پدر او سید شمس الدین که هر دو رئیس شیعه در ری بوده اند گوید

 

مرتضی باید که بعد از مصطفی فرمان دهد

تابدین در علم دارووار او درمان دهد

هرکه منبر جز علی را سازد او باشد چو آن

کس که مصحف را به دست کودک نادان دهد

هرکه دین آور بود در حق به حق پرور شود

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۷ - در موعظت و نصیحت و تحذیر از دنیا و تذکیر مرگ و تصدیق حشر و نشر گوید

 

عزیزا چند رنگارنگ این دور جهان بینی

ز دور چرخ در گیتی بهاران و خزان بینی

درین آفت سرا بودن هلاک جان و تن باشد

اگر گوئی به ترک آن نجات جاودان بینی

عروس عز دنیا را طلاقی ده بلا رجعت

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۸ - در موعظت و نصیحت و ترغیب به اختیار آخرت بردنیا گوید

 

عمرها کوتاه گشتست ای عزیزان زینهار

حسبة لله که پیش از مرگ دریابید کار

روزگار از دست ضایع گشت بردارید پای

کاروان شهر بیرون رفت بربندید بار

تاکی از غفلت به دست قهر ذوالقرنین دهر

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۹ - در عدل خدای تعالی و امامت ائمه اثنی عشر علیهم السلام و موعظت و نصیحت و مدح نقیب النقباء ری شرف الدین مرتضی گوید

 

چهار دار امام ای پسر ولی سه چهار

کزین دوازده یابی بهشت جنت بار

من از دوازده نازم تو از چهار ای دوست

کنون بباید هان ساختن به هم ناچار

به چار فصل نگه کن که هست در سالی

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۰ - در مرثیت سیدالشهدا علیه السلام و ذکر مصائب آن حضرت و اهل بیت او گوید

 

روز دهم ز ماه محرم به کربلا

ظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفی

هرگز مباد روز چو عاشور در جهان

کان روز بود قتل شهیدان به کربلا

آن تشنگان آل محمد اسیروار

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۱ - در مدح خاتم الانبیاء «ص» و اهل بیت و اصحاب او و موعظت و نصیحت گوید

 

هرکه زین در نشانه ای یابد

چون شود بی نشان نشان او راست

گرتو جوئی عیار این ابرار

از در مصطفات آید راست

چنگ در دامن محمد زن

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۲ - در موعظت و نصیحت و حقانیت مذهب اثنا عشری گوید

 

تا کی از هزل و هوس دنبال شیطان داشتن

اعتقاد اهرمن در حق یزدان داشتن

در وفای فتنه گوش عافیت برپیختن

در هوای نفس چشم عقل حیران داشتن

از عمارت کردن بیهوده در کوی هوس

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۳ - در تفکر در آثار قدرت خدای تعالی و در موعظت و نصیحت گوید

 

خداوندی است عالم را جهان آرای و گیتی بان

که عالم را همی دارد نگاری چون نگارستان

نگه دارنده خلقان؛ پدید آرنده گیتی

که رحمتهاش بی حد است و نعمتهاش بی پایان

جهانداری که می دارد ؛ به ترتیب و نسق عالم

[...]

قوامی رازی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode