گنجور

 
قوامی رازی

به بستان شو که شاخ از باد خلعت‌ها همی‌ پوشد

تقاضا کن که هر گلبن همی با حور می‌کوشد

نه چشم است آنکه بر صحرا جنان باغ کم بیند

نه گوش است آنکه در بستان سماع مرغ ننیوشد

کنون عابد کند مسیتی و جان و مال دربازد

کنون زاهد کند خرد سِیْکی و هر چه‌ش هست بفروشد

ز گلبن بلبل اندر شوق وقتی خوش همی‌ دارد

ز دلبر بی‌دل اندر عشق جامِ می همی‌ نوشد

جهان از تف و نم جوشد مرا بی‌تف و نم بنگر

که چون از هیزم و سودام دیگ عشق می‌جوشد

نیارم برد بر صحرا نگارم را کز آن ترسم

که رویش باد بخراشد دلم در سینه بخروشد

به باغش هم نشاید برد کان زیبای رعناسر

کلاه شاخ برگیرد قبای مرغ درپوشد

قوام عشق این دلبر مسلم شد قوامی را

که دارد مهر آن آهو که شیر از شیر نر دوشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می‌پوشد

ز شادی ارغوان با گل شراب وصل می‌نوشد

به گل بلبل همی گوید که نرگس می‌کند شوخی

مگر نرگس نمی‌داند که خون لاله می‌جوشد

چه پندم می‌دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد

[...]

اثیر اخسیکتی

جهان پیر باز از دست نیسان خرقه می‌پوشد

مبارک بادش ار بر دُردخواران زهد نفروشد

قبای سبزه می‌بینی صبا کسوت همی‌دوزد

ردای سرو می‌دانی چمن خلعت همی‌پوشد

شکوفه زیر لب بر ساغر خیری همی‌خندد

[...]

سلمان ساوجی

نگارینا به صحرا رو، که بستان حله می‌پوشد

به شادی ارغوان با گل شراب لعل می‌نوشد

به گل بلبل همی گوید که نرگس می‌کند شوخی

مگر نرگس نمی‌داند که خون لاله می‌جوشد؟

زبانم می‌دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد

[...]

سیدای نسفی

بتی دارم که چشم مرحمت پیوسته می پوشد

به قول مدعی با قتل من هر لحظه می کوشد

چو بعد از مرگم آن نو خط بغیری باده می نوشد

ز خاکم سبزه می روید ز خونم لاله می جوشد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه